English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
self rewarding پاداش دهنده بخود
Other Matches
compensative پاداش دهنده
yielder پاداش دهنده
rewarder جایزه یا پاداش دهنده
appropriator بخود اختصاص دهنده
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
trimmer زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
exhibiter نمایش دهنده ارائه دهنده
catalyst تشکیلات دهنده سازمان دهنده
extender توسعه دهنده ادامه دهنده
bailor امانت دهنده کفیل دهنده
catalysts تشکیلات دهنده سازمان دهنده
exhibitors نمایش دهنده ارائه دهنده
conglutinative التیام دهنده جوش دهنده
bailer امانت دهنده کفیل دهنده
exhibitor نمایش دهنده ارائه دهنده
reinforcement پاداش
quittance پاداش
rewarding پر پاداش
reward پاداش
considerations پاداش
consideration پاداش
recompensing پاداش
rewardable پاداش
backs پاداش
back پاداش
solatium پاداش
remuneration پاداش
remunerations پاداش
bonuses پاداش
rewardless بی پاداش
unvalued بی پاداش
premiums پاداش
rewarded پاداش
allowances پاداش
allowance پاداش
premium پاداش
incentive pay پاداش
guerdon پاداش
incentive پاداش
mense پاداش
rewards پاداش
fee پاداش
recompense پاداش
recompensed پاداش
recompenses پاداش
compensation پاداش
compensations پاداش
bonus پاداش
gratuity پاداش
incentives پاداش
nonreward بی پاداش
gratuities پاداش
bonus پاداش قرضه
rewards پاداش دادن
compensable قابل پاداش
bonuses پاداش قرضه
extrinsic reward پاداش برونی
extra premium پاداش اضافی
feoff پول پاداش
negative reward پاداش منفی
reward پاداش دادن
hay تختخواب پاداش
rewarded پاداش دادن
meed پاداش ارزش
external reward پاداش برونی
requiting پاداش دادن
smart money پاداش زیان
reward training اموزش با پاداش
secondary reward پاداش ثانوی
rewardable پاداش دادنی
rewardable پاداش دادن
requite پاداش دادن
requited پاداش دادن
requites پاداش دادن
incentive pay پاداش کار
premiums پاداش عوض
awards پاداش دادن
come-uppance پاداش عمل بد
awarding پاداش تقدیر
awarding پاداش دادن
awarded پاداش تقدیر
premium پاداش نیکو
valuable consideration پاداش پربها
premium پاداش عمل
premium پاداش عوض
premiums پاداش عمل
premiums پاداش نیکو
award پاداش تقدیر
awards پاداش تقدیر
awarded پاداش دادن
award پاداش دادن
testimonial پاداش جایزه
testimonials پاداش جایزه
aplomb اطمینان بخود
feign بخود بستن
self-pity ترحم بخود
assume بخود گرفتن
spohnge بخود کشیدن
playact بخود بستن
preened بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
substantive متکی بخود
self importance دادن بخود
preens بخود بالیدن
arrogation بخود بستن
spontaneous خود بخود
self-help کمک بخود
to remember oneself بخود امدن
self pity ترحم بخود
sham بخود بستن
to suck in بخود کشیدن
self consequence اهمیت بخود
self congratulation تبریک بخود
self help کمک بخود
self confident مطمئن بخود
introspect بخود برگشتن
self trust اعتماد بخود
bethink بخود امدن
pretend بخود بستن
narcissism عشق بخود
he was restored to reason بخود امد
self dependent متکی بخود
by it self خود بخود
preen بخود بالیدن
self exaltation بخود بالیدن
self dramatization بخود بندی
assumes بخود گرفتن
assumed بخود بسته
self relative نسبت بخود
to imbrue in blood بخود اغشتن
to imbrue with blood بخود اغشتن
self respect احترام بخود
assumable بخود گرفتنی
dissemble بخود بستن
dispatch money پاداش سرعت کار
primage پاداش ناخدای کشتی
to merit reward سزاوار پاداش بودن
warison پاداش شیپور حمله
point fund پاداش پایان فصل
incentive bonus scheme طرح پاداش تشویقی
self activity فعالیت خود بخود
to summon up courage جرات بخود دادن
self subsistence اعاشه خود بخود
screw up one's courage جرات بخود دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
delusion of reference هذیان بخود بستن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
self divison تقسیم خود بخود
self fertility لقاح خود بخود
monopolised بخود انحصار دادن
monopolises بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
monopolize بخود انحصار دادن
monopolized بخود انحصار دادن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
autoplasty پیوند از خود بخود
abiogenesis تولید خود بخود
self charging خود بخود پر شونده
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
to be moped بخود راه دادن
lion skin دلیری بخود بسته
assumed بخود گرفته عاریتی
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
to stint oneself تنگی بخود دادن
to take the sun افتاب بخود دادن
lay out oneself بخود زحمت دادن
muster up your courage جرات بخود بدهید
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
underemployed دارای شغل کم تخصص و کم پاداش
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
pretend بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
feign بخود بستن جعل کردن
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
self tightening خود بخود تنگ شونده
self insured خود بخود بیمه شده
self lubricating خود بخود نرم شونده
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
assumes بخود بستن وانمود کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
self formed خود بخود تشکیل شده
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
self regulating خود بخود تنظیم شونده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com