Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
isolationism
پیروی از سیاست انزوا
Other Matches
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate
اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
reclvsion
انزوا
isolation
انزوا
solitariness
انزوا
seclusion
انزوا
insularity
انزوا
sequestration
انزوا
isolationist
انزوا طلب
eremiophobia
انزوا هراسی
isolationism
انزوا طلبی
dissociability
انزوا جویی
agoraphobia
مرض انزوا طلبی
retreat
گوشه عزلت انزوا
retreating
گوشه عزلت انزوا
retreats
گوشه عزلت انزوا
seclude
گوشه انزوا اختیارکردن
hermitage
جای انزوا زاویه
retreated
گوشه عزلت انزوا
retreat
انزوا
[گروهی برای مدتی]
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
sequacity
پیروی
imitations
پیروی
imitation
پیروی
following
پیروی
subsequent
پیروی
amenableness
پیروی
subjection
پیروی
conforms
پیروی کردن
conforming
پیروی کردن
conformed
پیروی کردن
conform
پیروی کردن
go by
پیروی کردن از
religiousness
پیروی مذهب
conscientiousness
پیروی وجدان
conventionalism
پیروی از رسوم
sensuousness
پیروی جسمانی
orinality
پیروی ابتکار
faddism
پیروی از مد زودگذر
pursuitmeter
پیروی سنج
sectarianism
پیروی از یک فرقه
conformance
پیروی متابعت
to do after
پیروی کردن
law abidingness
پیروی قانون
to follow the example of
پیروی کردن از
follows
پیروی استنباط
follows
پیروی کردن از
listen
پیروی کردن از
followed
پیروی استنباط
followed
پیروی کردن از
autonomy
خود پیروی
listened
پیروی کردن از
listening
پیروی کردن از
listens
پیروی کردن از
follow
پیروی استنباط
follow
پیروی کردن از
Taoism
پیروی از طریقت چینی
episcopalianism
پیروی از کلیسای اسقفی
islamism
پیروی از دین اسلام
manichaeism
پیروی از دین مانی
rotary pursuit
پیروی سنج چرخان
conformity
پیروی از رسوم یاعقاید
scientism
پیروی از روش علمی
sentimentalism
پیروی از عواطف واحساسات
conventionality
پیروی از سنت قدیم
nudism
پیروی از عقایدجماعت برهنگان
pursuit rotor
پیروی سنج چرخان
lyricism
پیروی از سبک اشعاربزمی
to follow in ones footsteps
پیروی تاتقلیدازکسی کردن
to go by a rule
ازقانونی پیروی کردن
Jungian
پیروی یونگ
[روانشناسی]
illuminism
پیروی ازفلسفه اشراقی
psychologism
پیروی از اصول روانی
heteronomy
پیروی از قانون دیگری
probity
پیروی دقیق از اصول
sensationalism
پیروی از عواطف واحساسات
Scientologist
پیروی دین ساینتولوژی
sentimentality
پیروی از عواطف واحساسات
classicism
پیروی از سبکهای یونان وروم
consequentiality
پیروی به ترتیب منطقی خودگیری
inflationism
پیروی از روش تورم اقتصادی
specialism
پیروی علم یا پیشه ویژه
specialisms
پیروی علم یا پیشه ویژه
sansculottism
پیروی از اصول انقلاب افراطی
secarianism
پیروی از تیره یا فرقه یاحزبی
self abandonment
افسارگسیختگی پیروی از هوی هوس
sensualize
پیروی از هوای نفس کردن
lyrism
پیروی از سبک اشعار بزمی
latitudinarianism
پیروی از وسعت نظر پنهاگرایی
vigilantism
پیروی از اصول جمعیتهای مذهبی
occidentalism
پیروی از فرهنگ و تمدن باختری
syndicalism
پیروی از اصول اتحادیه صنفی
Methodism
پیروی از متد یا روش بخصوصی
sensationalism
پیروی از مسائل احساساتی وشورانگیز
predestinarianism
پیروی از فلسفه قدری وجبری
classicalism
پیروی سبکهاوانشاهاوادبیات وصنایع باستانی
pedantry or pedantism
پیروی ازعلم کتابی یا قواعد نظری
presbyterianism
پیروی از عقاید کلیسای مشایخی پروتستان
italianism
پیروی از اداب و رسوم مردم ایتالیا
trade unionism
پیروی از اصول وروشهای اتحادیه اصناف
classicize
ازسبک ادبی باستانی پیروی کردن
literalism
پیروی تحت اللفظی از چیزی ملانقطی
biblicism
پیروی تحت لفظی از کتاب مقدس
teetotalism
پیروی از اصل منع استعمال مسکرات
pedantize
پیروی علم کتاب یاقواعد نظری کردن
westernization
فرنگی مابی پیروی از تمدن مغرب زمین
sacramentalism
اعتقاد به پیروی از مراسم دینی جهت رستگاری
naturism
عریان گری
[پیروی از عقاید جماعت برهنگان]
compliance index
شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
shamanism
پیروی از عقاید جادوگران وکاهنان دوران اولیه تمدن بشر
myrmidon
یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
standard
واسط بین دو یا چند سیستم که از استانداردهای از پیش تعیین شده پیروی می کنند
standards
واسط بین دو یا چند سیستم که از استانداردهای از پیش تعیین شده پیروی می کنند
politics
سیاست
policies
سیاست
policy
سیاست
politcs
سیاست
diplomacy
فن سیاست
king craft
سیاست
politic
سیاست
kingcraft
سیاست
syntax
مرحلهای در کامپایل که در آن عبارتها بررسی می شوند برای اینکه آیا از قوانین پیروی می کنند یا خیر
monopolist
سیاست انحصاری
mercantilism
سیاست بازرگانی
laissez faire
سیاست اقتصادازاد
laisser faire
سیاست اقتصادازاد
wage policy
سیاست دستمزد
king craft
سیاست پادشاهی
monetary policy
سیاست پولی
politcs
سیاست شناسی
political sclence
سیاست مدن
power politics
سیاست زور
social policy
سیاست اجتماعی
public life
زندگی در سیاست
public policy
سیاست عمومی
politcs
علم سیاست
policy of contianment
سیاست تحدیدی
the policy of the government
سیاست دولت
national policy
سیاست ملی
neutralism
سیاست بی طرفی
new deal
سیاست جدید
tax policy
سیاست مالیاتی
stop go policy
سیاست تثبیت
policy makers
سیاست گذاران
restrictionism
سیاست محدودیت
politics
سیاست مدون
policy making
سیاست گذاری
politics
علم سیاست
development policy
سیاست توسعه
economic policy
سیاست اقتصادی
employment policy
سیاست اشتغال
realpolitik
سیاست زور
diplomatically
سیاست مابانه
expansionary policy
سیاست انبساطی
realpolitik
سیاست عملی
financial policy
سیاست مالی
policy-making
سیاست گذاری
commercial policy
سیاست بازرگانی
politicians
سیاست مدار
politicians
وارددر سیاست
politicians
اهل سیاست
politician
سیاست مدار
politician
وارددر سیاست
politician
اهل سیاست
anti development policy
سیاست ضد توسعه
anti inflationary policy
سیاست انقباضی
colonialism
سیاست مستعمراتی
budgetary policy
سیاست بودجهای
fiscal policy
سیاست مالی
fiscal policy
سیاست مالیاتی
realpolitik
سیاست تجربی
income policy
سیاست درامدی
policy
مسلک سیاست
acrobat
سیاست باز
health policy
سیاست بهداشتی
diplomacy
سیاست سیاستمداری
acrobats
سیاست باز
policies
مسلک سیاست
foreign policy
سیاست خارجی
fair deal
سیاست منصفانه
tools of monetary policy
ابزار سیاست پولی
To enter politics .
وارد سیاست شدن
party politics
سیاست بازیهای حزبی
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
The policy of balance of power.
سیاست موازنه قدرت
International politics.
سیاست بین الملل
tools of fiscal policy
ابزار سیاست مالی
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
brinkmanship
سیاست قبول مخاطره
electoral term
دوره مقننه
[سیاست]
legislative periode
دوره مقننه
[سیاست]
parliamentary term
دوره مقننه
[سیاست]
policy of pandering
سیاست خودشیرین بودن
the open door policy
سیاست دروازههای باز
conservatism
سیاست محافظه کاری
tight money
سیاست پولی انقباضی
polity
طرز اداره سیاست
polities
طرز اداره سیاست
executive
[of a political party]
شورای مجریه
[سیاست]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com