Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
Other Matches
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to sun one self
خودرا افتاب دادن
insconce
خودرا جای دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to give ones faith
پیمان دادن
to make a p of one's learing
دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress
پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to pledge one's word
قول یا پیمان دادن
to ingratite oneself
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
promise
قول دادن پیمان بستن
to vow
عهد کردن
[پیمان دادن]
promises
قول دادن پیمان بستن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
brucsels treaty organization
سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote.
رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
concordat
پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
effectuate
انجام دادن صورت دادن
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
performs
انجام دادن
covers
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
cover
انجام دادن
coverings
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
performed
انجام دادن
implement
انجام دادن
perform
انجام دادن
go through
انجام دادن
carry out
انجام دادن
execute
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
implement
انجام دادن
actualize
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
do up
انجام دادن
chare
انجام دادن
carry out
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
administer
انجام دادن
implements
انجام دادن
implementing
انجام دادن
implemented
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
char
انجام دادن
put on
انجام دادن
to go through
انجام دادن
parform
انجام دادن
stand to
انجام دادن
furnish
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
effect
انجام دادن
effected
انجام دادن
effecting
انجام دادن
to put through
انجام دادن
chars
انجام دادن
charring
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
pays
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
paying
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
pay
انجام دادن
to make good
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
alternates
بنوبت انجام دادن
completion of a contract
انجام دادن قرارداد
alternate
بنوبت انجام دادن
alternated
بنوبت انجام دادن
solemnize
باتشریفات انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
lurks
در خفا انجام دادن
overdid
بیش از حد انجام دادن
to toss off
زود انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
overdoing
بیش از حد انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
manipulate
با دست انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
redone
دوباره انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
redoes
دوباره انجام دادن
redo
دوباره انجام دادن
redid
دوباره انجام دادن
manipulates
بامهارت انجام دادن
manipulate
بامهارت انجام دادن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
to do by halves
ناقص انجام دادن
rework
دوباره انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
out act
بهتر انجام دادن از
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
reworks
دوباره انجام دادن
put across
خوب انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
perform
انجام دادن خوب یا بد
repeats
دوباره انجام دادن
top
خوب انجام دادن
misdo
ناصحیح انجام دادن
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
performs
انجام دادن خوب یا بد
reworking
دوباره انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
to pull off
باوجود دشواری انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do
انجام دادن کفایت کردن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
bootleg
معامله قاچاقی انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
spial
عمل مخفی انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
in the groove
<idiom>
حداکثر کار را انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
pops
بسرعت عملی انجام دادن
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
achieving
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieved
انجام دادن بانجام رسانیدن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
redone
انجام دادن مجدد چیزی
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
pop
بسرعت عملی انجام دادن
administers
انجام دادن اعدام کردن
achieve
انجام دادن
[بانجام رسانیدن]
administering
انجام دادن اعدام کردن
administered
انجام دادن اعدام کردن
redid
انجام دادن مجدد چیزی
redo
انجام دادن مجدد چیزی
completing
کامل کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
completed
کامل کردن انجام دادن
complete
کامل کردن انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com