Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (16 milliseconds)
English
Persian
wick
چیزی که بجای فتیله بکار رود
wicks
چیزی که بجای فتیله بکار رود
Other Matches
linstock
چوب نوک تیزی که برای اتش زدن فتیله توپهای قدیمی بکار میرفته
ampersand
کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
scratch pad
یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
scratch pads
یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
wampun
خر مهرهای که هندیهای امریکای شمالی بجای زر وزیور بکار می برند
Molotov cocktail
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود
manrope
طناب کنار نردبان که بجای نرده یا دستگیره بکار میرود
Molotov cocktails
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود
jelutong
ماده رزینی درخت شاهدانه ک ه بجای صمغ ادامس بکار میرود
Use this command to send the output to a file instead of to the screen.
برای فرستادن بازده به یک فایل بجای به صفحه نمایش این دستور را بکار ببرید.
hi
فریاد خوش امد مثل هالو وچطوری و همچنین بجای اهای بکار میرود
foist
چیزی را بجای دیگری جا زدن
spot bowler
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
brunches
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
brunch
غذایی که هم بجای ناشتا و هم بجای ناهارصرف شود
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
To operate something .
چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
laniard
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
dipstick
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipsticks
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
wick
فتیله
seton
فتیله
nosing
فتیله
penicil
فتیله
touch paper
فتیله
tent
فتیله
tents
فتیله
lint
فتیله
dossil
فتیله
wicks
فتیله
lunt
فتیله
noseing
فتیله
bead
مهره فتیله
touch hole
جای فتیله
ductility
فتیله واری
explosive train
فتیله انفجاری
fusee
فتیله دینامیت
halfround pointing
بندکشی فتیله
ignitor
فتیله انفجاری
sliver
فتیله نخ بریدن
primacord
فتیله انفجاری
powder train
فتیله باروتی
beads
مهره فتیله
wicking
فتیله سازی
candlewick
فتیله شمع
snuff
نوک فتیله
detonating cord
فتیله انفجاری
tindery
فتیله فندک
fuse
فتیله گذاشتن در
fused
فتیله گذاشتن در
lint
کهنه فتیله
detonation cord
فتیله چاشنی
tinder
فتیله فندک
wicking
فتیله گذاری
cable moulding
فتیله نیمگرد یا گرد
ovolo
فتیله تخم مرغی
quick match
فتیله توپ یا ترقه
ductility
خاصیت فتیله شدن
rush candle
شمع پیزر فتیله
detonation cord
فتیله منفجر کننده
tops
فتیله
[قبل از تبدیل شدن به نخ]
electric squib
نوعی چاشنی با فتیله الکتریکی
ogee
فتیله یا چفت بصورت اس یاوارونه
fuse
فتیله مواد منفجره فیوز
fused
فتیله مواد منفجره فیوز
touchhole
سوراخ جای فتیله در توپهای قدیمی
rushlight
چراغ کم نور روشنایی چراغی که فتیله ان از پیزر باشد
sliver
فتیله نخ
[الیاف کشیده شده و موازی که هنوز تاب داده نشده اند.]
roving
نخ نیم تاب
[نخی که از حالت فتیله درآمده و در مرحله قبل از تبدیل شدن به نخ باشد.]
per pro
بجای
lieu
بجای
instead of
بجای
in the room of
بجای
vice-
بجای
Instead of you
بجای تو
vices
بجای
vises
بجای
in return for
بجای
vice
بجای
in payment of
بجای
in exchange for
بجای
in lieu of
بجای
in his stead
بجای او
to pass for
قلمدادشدن بجای
in somebody's place
بجای کسی
quid pro quos
بجای عوض
he succeeded his father
بجای پدرنشست
instead of
<conj.>
بجای
[بعوض]
quid pro quo
بجای عوض
instead of celebrating
بجای جشن
in place of
بجای درعوض
elsewhere
بجای دیگر
stead
بجای بعوض
instead
بجای اینکه
for
بجای از طرف
hardwired connection
می بجای ورودی و سوکت
back to your seats
برگردید بجای خود
O.K.
اصط لاحی که بجای
were i in his skin
اگر بجای او بودم
impersonify
بجای شخص گرفتن
instead of the reverse
بجای وارونه این
on your marks
فرمان بجای خود
take your mirks
فرمان بجای خود
instead of the other way around
بجای برعکس این
instead of vice versa
بجای برعکس این
instead of doing
بجای اینکه انجام بدهند
ghost-writers
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
he could p for an englishman
بجای یک نفرانگلیسی قلمداد میشود
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
phraseography
نشان گذاری بجای عبارت
ghost-writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
push pass
پاس با فشارچوب بجای ضربه
I wI'll sign for him .
من بجای اوامضاء خواهم کرد
instead of working
بجای اینکه او کار بکند
If I were in your place. . .
اگر بجای شما بودم …
ghost writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
rational dress
نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
enallage
بکاربردن صیغهای بجای صیغه دیگر
to touch ground
بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
Ferdowsi left a good name behind.
نام نیکی از فردوسی بجای مانده
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
i wish you would go
بجای ماضی استمراری در موردتمنی یا ارزو
eat the ball
اسیر شدن با توپ بجای پرتاب
to take the fall for somebody
مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
recuperation
عمل برگرداندن لوله بجای خود
conscription of weath
گرفتن پول و مال بجای سرباز
pinspotter
وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
ants
: پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
cheats
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
ant
: پیشوندیست بمعنی >ضد< و >مخالف < و>درعوض < و >بجای < وغیره
succedaneum
دوایی که بجای دوای دیگر تجویز شود
cheated
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
put the ball on the floor
به زمین انداختن توپ کریکت بجای بل گرفتن
oafs
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
to make one's mark
مشهور شدن نشان بجای امضا گذاشتن
whipping boy
بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
commodity money
پولی که در تهاتر بجای کالابه کار رود
persepolis
شهر باستانی که بعداشهر استخر بجای ان ساخته شد
ventriloquist
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
pinsetter
وسیله گذاشتن میلههای بولینگ بجای خود
ventriloquists
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
He left a great name behid him .
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
cheat
تکمیل چرخش روی زمین بجای هوا
grillage
شبکهای از تیرهای سنگین که بجای پی ساختمان قرارمیدهند
overstand
بیش از حد ماندن قایق در یک مسیر بجای چرخاندن
ventriloquistic
کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند
oaf
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
rickshaws
کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
order arms
فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
rickshaw
کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
ricksha
کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد
mutual terms
شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
ack
علامتی در ارتباطات و بی سیم و تلفن که بجای حرف A بکارمیرود
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
hydroplaned
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
kinnikinnic
برگ وپوست برخی گیاهان که هندیهای امریکایی بجای تنباکوبکارمیبرند
the piping time
زمان صلح که بجای موزیک جنگی نی وسازهای دیگرمی نوازند
hydroplanes
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
hendiadys
عطف دوکلمه بجای استعمال صفت وموصوف مانندپیالههای زرین
anth
:پیشوندهاییست بمعنی >ضد<و >مخالف < و >درعوض <و>بجای < و غیره مثل :ANTIchrist
anti
:پیشوندهاییست بمعنی >ضد< و>مخالف < و >درعوض < و>بجای < و غیره مثل :NTIchrist A
lighted
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
hydroplane
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
mince pies
نوعی دسرغذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد
hydroplaning
نوعی قایق موتوری برای حرکت روی اب بجای شکافتن اب
mince pie
نوعی دسرغذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد
light
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
lightest
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
designated hitter
بازیگر تعیین شده بعنوان توپزن بجای توپ انداز
interior label
بجای اینکه برچسب خارجی یا فیزیکی روی محفظه باشد
rebounded
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebound
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
grillage
شبکهای از تیرهای سنگین که در جاهای سست بجای پی ساختمان قرار میدهند
rebounding
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
netball
بازی شبیه به والیبال با گرفتن و انداختن توپ بجای ضربه زدن
puncheon
ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
rebounds
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
kauri
کاج بلند زلاند جدیدکه صمغ ان برای روغن جلاو بجای کهربابکارمیرود
wampum
صدف براق و زیبایی که سرخ پوستان امریکایی بجای پول مصرف میکردند
wampumpeag
صدف براق وزیبایی که سرخ پوستان امریکایی بجای پول مصرف میکردند
antimatter
جسمی که حاوی مادهء ضد خود نیز باشد مثل ضدالکترون بجای الکترون
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com