English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (21 milliseconds)
English Persian
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
Search result with all words
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
Other Matches
touch off <idiom> شروع کاری
come to <idiom> شروع کاری
Back to the drawing board <idiom> [زمانی که کاری با شکست روبرو میشود و دوباره باید از اول شروع کرد]
start off شروع کردن شروع شدن
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
embarking شروع کردن
to strike into شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
embarks شروع کردن
tee off شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
embarked شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
commences شروع کردن
embark شروع کردن
embark upon شروع کردن
commencing شروع کردن
commence شروع کردن
streek شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
set in شروع کردن
put in hand شروع کردن
commenced شروع کردن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
to open fire شروع به اتش کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
warm up شروع کردن به کار
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
to start شروع کردن به دویدن
pipe up شروع به نی زدن کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
launched شروع کردن حمله
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
tune up شروع باواز کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
launches شروع کردن حمله
open fire شروع به تیراندازی کردن
set to با اشتیاق شروع کردن
blast off شروع بپرواز کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
do up شروع بکار کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
launching شروع کردن حمله
launch شروع کردن حمله
attempting to steal شروع کردن به سرقت
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
trigger شروع کردن حمله یاکار
attempt قصد کردن شروع به جرم
triggers شروع کردن حمله یاکار
triggered شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
attempting قصد کردن شروع به جرم
attempts قصد کردن شروع به جرم
attempted قصد کردن شروع به جرم
to push off شروع کردن بیرون رفتن
begin اغاز نهادن شروع کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
launched شروع کردن اقدام کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
initiation شروع کار شروع
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
stucco گچ کاری کردن
reconditioned نو کاری کردن
reconditions نو کاری کردن
recondition نو کاری کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
flourish زینت کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
calker بتونه کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
inlay خاتم کاری کردن
refashion دست کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
rodeo سوار کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
shyster دغل کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
enamel مینا کاری کردن
stunt شیرین کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
carved کنده کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
inlays خاتم کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
manipulation دست کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
splay منبت کاری کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com