Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (9 milliseconds)
English
Persian
to paddle one's own canoe
کار بکسی نداشتن
Other Matches
wanted
نداشتن
want
نداشتن
lacks
نداشتن
lacked
نداشتن
lack
نداشتن
lackvt
نداشتن
drop by
بکسی سر زدن
to spat at
تف بکسی انداختن
to run across or against
بکسی تاخت
to ride one down
سواره بکسی
to give ones heart to a person
دل بکسی دادن
to play one f.
بکسی ناروزدن
to face any one down
بکسی تشرزدن
to play a trick on any one
بکسی حیله
snap a person's nose off
بکسی پریدن
snap a person's head off
بکسی پریدن
To know no bounds.
حد وحصر نداشتن
to be in the wrong
حق نداشتن زورگفتن
powerlessly
با نداشتن نیرو
clean record
نداشتن پیشینه بد
sit out
شرکت نداشتن در
errorless
نداشتن خطا
freedom from evil record
نداشتن پیشینه بد
to sit out
شرکت نداشتن در
stone-broke
<idiom>
آه دربساط نداشتن
disinterest
علاقه نداشتن
miss
نداشتن فاقدبودن
misses
نداشتن فاقدبودن
missed
نداشتن فاقدبودن
to be at a loss for an answer
پاسخی نداشتن
dislike
دوست نداشتن
disliked
دوست نداشتن
disliking
دوست نداشتن
dislikes
دوست نداشتن
to take pity on any one
بکسی رحم کردن
bequeaths
بکسی واگذار کردن
bequeathing
بکسی واگذار کردن
to give one the knee
بکسی تواضع کردن
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
bequeathed
بکسی واگذار کردن
bequeath
بکسی واگذار کردن
to read one a lesson
بکسی نصیحت کردن
serve one a trick
بکسی حیله زدن
to give one the knee
بکسی تعظیم کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
to yearn to
بکسی اشتیاق داشتن
to do make or pay obeisance to
بکسی احترام گزاردن
Dont you dare tell anyone .
مبادا بکسی بگویی
to give heed to any one
بکسی اعتنایاتوجه کردن
to believe in a person
بکسی ایمان اوردن
to get the key of the street
جای شب ماندن نداشتن
not have two pennies to rub together
<idiom>
دیناری در بساط نداشتن
to foel
حال درستی نداشتن
not have a penny to one's name
<idiom>
آهی در بساط نداشتن
wanted
نیازمند بودن به نداشتن
to make no doubt
مطمئن بودن شک نداشتن
want
نیازمند بودن به نداشتن
thriftessness
نداشتن عقل معاش
to not feel hungry
[to not like having anything]
اصلا اشتها نداشتن
inefficiently
با نداشتن قابلیت بیفایده
disconnection
قطع نداشتن رابطه
To be between the devil and the deep blue sea.
راه پس وپیش نداشتن
distrusts
سوء فن اعتماد نداشتن
distrusting
سوء فن اعتماد نداشتن
distrusted
سوء فن اعتماد نداشتن
out of favor with someone
<idiom>
حسن نیت نداشتن
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
inapprehension
نداشتن بیم یا نگرانی
out of step
<idiom>
هم آهنگ وتوازن نداشتن
inertness
نداشتن زورجنبش یا ایستادگی
intestacy
نداشتن وصیت نامه
make no bones about something
<idiom>
هیچ رازی نداشتن
distrust
سوء فن اعتماد نداشتن
not a leg to stand on
<idiom>
مدرک کافی نداشتن
toincrease any one's salary
اضافه حقوق بکسی دادن
to pelt some one with stones
سنگ بکسی پرت کردن
to ply any one with drink
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
toa the life of a person
سوء قصدنسبت بکسی کردن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
to put a slur on any one
لکه بدنامی بکسی چسباندن
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
retaliating
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliates
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliated
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliate
عین چیزی را بکسی برگرداندن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
deriding
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides
بکسی خندیدن استهزاء کردن
heteroplasty
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
deride
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided
بکسی خندیدن استهزاء کردن
forlackof shoes
بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
to dislike somebody
[something]
دوست نداشتن کسی
[چیزی]
loses
نداشتن چیزی دیگر پس از این
lose
نداشتن چیزی دیگر پس از این
out of tune
<idiom>
باهم خوب وسازش نداشتن
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
strapped for cash
<idiom>
هیچ پولی دربساط نداشتن
in the dark
<idiom>
هیچ اطلاعی از چیزی نداشتن
not have a bean
<idiom>
حتی یک شاهی هم پول نداشتن
Nothing to declare
همراه نداشتن کالاهای گمرکی
to act independently of others
کاری به کار دیگران نداشتن
to play a poor game
ناشی بودن مهارت نداشتن
prejudice agaiast a person
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to do make or pay obeisance to
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
To look fondly at someone .
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to snap one's nose or head off
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
favoritism
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to have recourse to a person
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
to have no prospects
هیچ چشم داشتی
[امیدی ]
نداشتن
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
patent
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patenting
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to run in to a person
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
It is for your own ears.
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
You've got me stumped.
<idiom>
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
Beats me!
<idiom>
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to be a dead duck
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
You've got me there!
<idiom>
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
incommunicableness
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
incommunicability
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
p in favour of a person
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
indian giver
کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
pious fraud
حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
to stand in one's light
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
luck money
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
walkover
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
byes
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
bye
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
walkovers
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
to lay violent handsonany one
اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
rug condition
[وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com