English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 104 (6 milliseconds)
English Persian
adequate کافی
adequate کافی
sufficient کافی
enough کافی
enow کافی
acceptable <adj.> کافی
adequate <adj.> کافی
good [sufficient] <adj.> کافی
satisfactory <adj.> کافی
sufficient <adj.> کافی
sufficing <adj.> کافی
Other Matches
sufficient conditions شرایط کافی
plenty of rain باران کافی
sufficient مقدار کافی
scantier غیر کافی
necessary and sufficient لازم و کافی
scantiest غیر کافی
scanty غیر کافی
sufficient condition شرط کافی
inextenso بطول کافی
run short <idiom> کافی نبودن
due care مراقبت کافی
sufficiently <adv.> بقدر کافی
Nothing more, thanks. کافی است.
suffice کافی بودن
inadequate غیر کافی
be enough کافی بودن
leisure وقت کافی
be sufficient کافی بودن
last [be enough] کافی بودن
reach کافی بودن
suffice کافی بودن
adequately بقدر کافی
sufficed کافی بودن
suffices کافی بودن
adequately [sufficiently] <adv.> بقدر کافی
be adequate کافی بودن
skimps غیر کافی
skimping غیر کافی
sufficing کافی بودن
skimped غیر کافی
skimp غیر کافی
to have plenty of time وقت کافی داشتن
voteless بدون رای کافی
not a leg to stand on <idiom> مدرک کافی نداشتن
well educatd دارای تحصیلات کافی
sufficient condition شرط کافی [ریاضی]
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
well paid دارای حقوق کافی
he is short of hands کارگر کافی ندارد
incompetent غیر کافی ناشایسته
sufficiency قابلیت مقدار کافی
insufficiently بطور غیر کافی
inadequately بطور غیر کافی
enough باندازهء کافی نسبتا
in short supply <idiom> نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
dozed مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes مقدار کافی از یک دارو خوراک
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
dozing مقدار کافی از یک دارو خوراک
Enough has been said! به اندازه کافی گفته شده!
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
doze مقدار کافی از یک دارو خوراک
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
It is not deep enough. باندازه کافی گود نیست
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
He has not enough experience for the position. برای اینکار تجربه کافی ندارد
adequately باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
caught short <idiom> پول کافی برای پرداخت نداشتن
he had a good supply of coal زغال سنگ کافی ذخیره کرده
put the question مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
attention توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
My tea is not cool enough to drink. چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
attentions توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
well-to-do <idiom> پول کافی برای امرار معاش کردن
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
Is there enough time to change trains? آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
I'm old enough to take care of myself. من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
pillows صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
The room is bare of furniture . این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillow صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
liberal gift بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
So much for that. <idiom> اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
long run مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
touch football نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
demurrer ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state lamb در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
state tiger در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
decarburizing گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
diesel ramjet موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
restoration احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
prima facie evidence مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
hollerith code سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com