English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
wear out کاملا خسته کردن
Other Matches
zonked کاملا خسته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
fatigues خسته کردن
fag خسته کردن
fags خسته کردن
tiring خسته کردن
tires خسته کردن
jade خسته کردن
strains خسته کردن
overstrain خسته کردن
to do up خسته کردن
tire خسته کردن
harasses خسته کردن
bores خسته کردن
bore خسته کردن
fatigued خسته کردن
strain خسته کردن
fatigue خسته کردن
harass خسته کردن
to overstrain oneself خود را خسته کردن
to overwork oneself خود را خسته کردن
play out خسته کردن ماهی
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
shake down جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
burn off خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
to wreck کاملا خراب کردن
to bowl somebody over <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
perfects کاملا رسیده تکمیل کردن
perfecting کاملا رسیده تکمیل کردن
perfected کاملا رسیده تکمیل کردن
to blow somebody's mind <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
perfect کاملا رسیده تکمیل کردن
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
rub out <idiom> کاملا ویرا کردن ،کشتن
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
to stop cold something چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
bring home the importance of something to someone <idiom> شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
to try something completely new <idiom> چیزی [روشی ] کاملا متفاوت امتحان کردن
exhausts تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhaust تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
wearied خسته
footworn خسته
wearies خسته
tiredly خسته
wind broken خسته
careworn <adj.> دل خسته
jaded خسته
wearying خسته
tire خسته
weary خسته
tires خسته
tiring خسته
washed out خسته
washed-out خسته
outworn خسته
jadish خسته
ennuied خسته
blown خسته
whacked خسته
aweary خسته
played out خسته
spent خسته
tired خسته
exhausted خسته
irk خسته شدن
dull خسته کننده
duller خسته کننده
dulled خسته کننده
dullest خسته کننده
indefatigable خسته نشدنی
way worn خسته سفر
way worn خسته راه
neurasthenia خسته روانی
to knock up خسته شدن
dulling خسته کننده
dulls خسته کننده
dead alive خسته کننده
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
weed out <idiom> خسته شدن از
forworn وامانده خسته
it irks me خسته شدم
tedious خسته کننده
bore خسته کننده
worn out خسته و کوفته
worn-out خسته و کوفته
bores خسته کننده
sear خسته خشکاندن
seared خسته خشکاندن
sears خسته خشکاندن
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
tired of writing خسته از نوشتن
he seems to be tired خسته مینماید
i am weary of writing از نوشتن خسته
irked خسته شدن
run ragged <idiom> خسته شدن
wearing خسته کننده
overworks خود را خسته
fatig خسته کننده
fatigable خسته شدنی
fatigue خسته شدن
stumping خسته وکوفته
fatigued خسته شدن
uninteresting خسته کننده
stump خسته وکوفته
weariful خسته کننده
lagging خسته کننده
insipid خسته کننده
wearisome خسته کننده
tiresome خسته کننده
exhausting خسته کننده
blah خسته کننده
monotonous خسته کننده
irking خسته شدن
overworked خود را خسته
irks خسته شدن
fatigues خسته شدن
fatiguable خسته شدنی
pest house خسته خانه
pesthouse خسته خانه
prosish خسته کننده
stumped خسته وکوفته
overwork خود را خسته
fatiguing خسته کننده
forwearied خسته فرسوده
stumps خسته وکوفته
overworking خود را خسته
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
longueur قسمت خسته کننده
grueling خسته کننده فرساینده
longsome مطول خسته کننده
unwearied بانشاط خسته نشده
prolixly بطور خسته کننده
nerve racking خسته کننده اعصاب
nerve-racking خسته کننده اعصاب
i am tired of that از ان کار خسته شدم
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
nerve wrack خسته کننده اعصاب
jade یابو یا اسب خسته
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
langorous خسته سستی اور
wearisomely بطور خسته کننده
gruelling خسته کننده فرساینده
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
prolix خسته کننده روده دراز
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
iam so tired that i cannot eat چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
sing-song تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
in its entirety کاملا
perfectly کاملا"
sound کاملا
to the quick کاملا
intoto کاملا
entirely کاملا
quite کاملا
richly کاملا"
absolutely dry کاملا
egregiously کاملا
utterly کاملا
brand new کاملا نو
smack کاملا
in full کاملا
thru کاملا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com