Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English
Persian
to talk like a Dutch uncle to somebody
[American E]
<idiom>
کسی را به سختی راملامت کردن
[اصطلاح]
Other Matches
dutch uncle
کسی که به سختی دیگری راملامت کند
tempered
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempers
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
stress
سختی پریشان کردن
stresses
سختی پریشان کردن
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
nip and tuck
<idiom>
به سختی تمام کردن
stressing
سختی پریشان کردن
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
hardness
سختی
inclemency
سختی
seriously
به سختی
heavily
به سختی
induration
سختی
buckram
سختی
inflexibility
سختی
implacability
سختی
rigours
سختی
rigors
سختی
aggravation
سختی
hardness of water
سختی اب
inexpiableness
سختی
sternness
سختی
hardship
سختی
hardships
سختی
intension
سختی
strictness
سختی
rigour
سختی
terribleness
سختی
rigidity
سختی
arduousness
سختی
soreness
سختی
severity
سختی
intenseness
سختی
violence
سختی
privations
سختی
steeliness
سختی
intolerableness
سختی
intractability
سختی
privation
سختی
impenetrableness
سختی
rigor
سختی
rigorism
سختی
rigorousness
سختی
tenacity
سختی
oppressiveness
سختی
astingency
سختی
stiffness
سختی
inexorability
سختی
intensity
سختی
flintiness
سختی
odburacy
سختی
roughing
سختی
toughness
سختی
hardiness
سختی
long suffering
سختی کش
difficulties
سختی
hardily
به سختی
austerity
سختی
adamancy
سر سختی
hard lines
سختی
difficulty
سختی
adamancy
سختی
grievousness
سختی
duress
سختی
refractorily
باسر سختی
to suffer hardship
سختی کشیدن
asperity
سختی ترشی
irreconcilableness
سختی در عقیده
rebound hardness
سختی جهشی
addle
سختی گرفتاری
irreconcilability
سختی در عقیده
stubbornly
از روی سر سختی
granite
سختی استحکام
duration
سختی بقاء
strain hardness
سختی کشی
acataposis
سختی بلع
softener
کاهنده سختی اب
sclerometer
سختی سنج
painfulness
زحمت سختی
resistance
سختی مخالفت
narrow circumstances
تنگی سختی
permanent hardness of water
سختی دایم اب
hardly any
به سختی هیچ
[هر]
permanent hardness
سختی دائمی
softens
سختی را گرفتن
I hardly ate
من تو را سختی خوردم
strain hardness
سختی درجه
impact hardness
سختی برخورد
solidity
استواری سختی
water hardness
درجه سختی آب
eburnation
عاجی سختی
hardness test
ازمایش سختی
stubbornness
سر سختی لجاجت
thermosetting
سختی پذیر
durometer
سختی سنج
softened
سختی را گرفتن
hardenability
قابلیت سختی
gameness
جان سختی
depth of hardening zone
عمق سختی
depth of case
عمق سختی
imperviousness
سختی بی اعتنائی
soften
سختی را گرفتن
graveness
عبوسی سختی
life of privation
زندگی در سختی
tenacity coefficient
ضریب سختی
temporary hardness
سختی موقت
scratch hardness
درجه سختی خراش
thermoplastics
پلاستیک سختی ناپذیر
rockwell hardness test
ازمایش سختی راک ول
brinell hardness number
ضریب سختی برینل
vickers hardness test
ازمایش سختی ویکرز
It was raining hard.
باران سختی می با رید
to start with difficulty
به سختی روشن شدن
to rub through or along
با سختی بسر بردن
the violence of a wind
سختی یاتندی باد
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
red hardness
سختی گرم سرخ
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
rebound hardness test
ازمایش سختی جهشی
scratch hardness tester
ازمایشگر سختی خراش
drop hardness test
ازمایش سختی سقوطی
thermoset
پلاستیک سختی ناپذیر
scleroscope hardness
دستگاه سختی سنج
thrust hardness
درجه سختی فشاری
to escape with life and limb
سختی رهایی جستن
hardness testing machine
دستگاه ازمایش سختی
heavy fighting is in progress
جنگ سختی جریان
quenching
ترساندن درجه سختی
English is not a hard language .
انگلیسی زبان سختی نیست
hardness tester
ازمایش کننده یا تستر سختی
lift is full of troubles
زندگی را سراسر سختی است
to pile up or on the agony
شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
serverance allowance
حق پوشاک برای سختی هوا
charley horse
سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
violence
شدت و تندی و سختی خشونت
Difficult times lie ahead.
دوران سختی درپیش است
thermoplast
پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
to plow
[one's way]
through something
[American English]
با سختی در کاری جلو رفتن
water softener
[کاهش دهنده درجه سختی آب]
to get off lightly
بدون سختی رها یافتن
to get off cheaply
بدون سختی رها یافتن
pressed for time
<idiom>
با اشکال وبه سختی وقت
footed
سر تیر ماده سختی راقراردادن
dark horse
<idiom>
کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
joming test
ازمایش تعیین سختی فلزات
to get off easy
بدون سختی رها یافتن
let (someone) have it
<idiom>
شخصی را به سختی صدمه زدن
He is hard nut to crack .
آدم سختی (سخت گیری )است
brinell hardness test
طریقه اندازه گیری سختی برینل
irresistibleness
غیر قابل مقاومت بودن سختی
vicker's diamond hardness tester
دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
dimension stock
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
implacably
از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
high test
امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
accolade
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
accolades
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
to take the bull by the horns
دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
durometer
اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix.
بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
carbonet hardness
درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
cold rolling
عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
lignum vi tae
یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
nerds
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
nerd
شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
multipoundage syatem
روش تمرین وزنه برداری باکاستن وزنه هنگام سختی کار
aviation pay
معاش هوایی سختی خدمت هوایی
temper brittleness
شکنندگی حالت سختی شکنندگی بازپخت
brinell hardness
سنجش سختی نسبی اجسام جامد یا صلب توسط اندازه گیری میزان فرورفتگی ناشی از فشردن گلوله 01 میلیتری سخت روی سطح فلز موردازمایش
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com