English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
backsliding کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
Other Matches
of old سابق
antecedents سابق
aforegoing سابق
predecessors سابق
one-time سابق
antecedent سابق
predecessor سابق
ci devant سابق
former سابق
quondam سابق
whilom در سابق
beforetime سابق بر این
by usage یا معمول سابق
before mentioned سابق الذکر
olden پیشین سابق
ex سابق قدیمی
ex- سابق قدیمی
foregoing سابق الذکر
of yon مال سابق
hitherto سابق بر این
given above سابق الذکر
former shampion قهرمان سابق
unabated <adj.> به شدت سابق
as before <adv.> مانند سابق
liras لیره سابق اتریش
throwback باز گشت به سابق
lire لیره سابق اتریش
ci devant متعلق بدوره سابق
lira لیره سابق اتریش
throwbacks باز گشت به سابق
ex prime minister رئیس الوزرای سابق
antecede سابق یا اسبق بودن
bastille زندان عمومی سابق در
as ... as ever <adv.> آنطور ... مثل همیشه [سابق]
above سابق الذکر مذکور در فوق
more frequently than ever <adv.> نسبت به سابق خیلی بیشتر اوقات
job lots مجموعه کالاهایی که در یک مرحله تولید میگردد
job lot مجموعه کالاهایی که در یک مرحله تولید میگردد
estonian اهل جمهوری سابق استونی درشمال اروپا
roll reversal حالتی که سبب معکوس شدن کنترل میگردد
hyperinsulinism درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
gastrin هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
fox fire نور وتشعشعی که گاهی ازچوبهای پوسیده ساطع میگردد
grace note نتی که به اهنگ برای زیبایی اصلی اضافه میگردد
ashless dispersant oil نوعی روغن معدنی که مانع تجمع ناخالصیها میگردد
royalty پولی که در مقابل استفاده از اختراع به صاحب ان پرداخت میگردد
royalties پولی که در مقابل استفاده از اختراع به صاحب ان پرداخت میگردد
linocut چاپی که بوسیله کلیشه روی مشمع ایجاد میگردد
accommodation bill براتی که جهت کمک یا ضمانت فردی تهیه میگردد
treasury stock سهم منتشره شرکت که بعنوان سرمایه منظور میگردد
Serbia کشور سابق صربیا که امروزه جزء جمهوری یوگوسلاوی است
bays حجمی که برای دربرگرفتن چیز بخصوصی در هرهواپیما منظور میگردد
baying حجمی که برای دربرگرفتن چیز بخصوصی در هرهواپیما منظور میگردد
grout curtain لایه سیمانی تزریق شدهای که در زیر پی سد مانع تراوشات میگردد
bay حجمی که برای دربرگرفتن چیز بخصوصی در هرهواپیما منظور میگردد
bayed حجمی که برای دربرگرفتن چیز بخصوصی در هرهواپیما منظور میگردد
disaffirm دعوی سابق را به صلح ختم کردن نقض احکام صادره از دادگاهها
earthquake factor مقدار درصد شتاب ثقلی که درطرح محاسبات ساختمانی منظور میگردد
paraboloid سطحی که در اثر گردش جسم شلجمی بدور خود تشکیل میگردد
lumen واحد تشعشع برابر مقدارنوری که از یک شمع معمولی بین المللی ساطع میگردد
girt تیری که بین دو ستون بطورافقی قرارگرفته و روی ان دیوار تیغهای بنا میگردد
polyester نمک الی مرکبی که تغلیظ شده ودر پلاستیک سازی مصرف میگردد
yellow bile مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
lymphoblast سلولی که تبدیل بذره سفید یابیرنگ بلغم یاخلط میگردد سلول نرسیده لنفی
pyxidium کپسول گیاهی که نیمی از ان در اثر شکفتن بازواز نیم پایینش جدا میگردد مجری
whitcomb body جسم ایرودینامیکی که به هواپیما اضافه میشود و سبب بهبود توزیع حجم اریارول میگردد
covering letters نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
covering letter نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
ogive شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
mandrel جسم مرکزی معمولا با مقطع دایرهای که قطعه لولهای یاقسمت مادگی دور ان شکل میگردد
usage عادت
diathesis عادت
consuetude عادت
guize عادت
habitude عادت
accustomedness عادت
custom عادت
usages عادت
accustom عادت
practice عادت
habit :عادت
habit عادت
wont عادت
ruts عادت
rut عادت
habits :عادت
habits عادت
ure عادت
rote عادت
accustoms عادت
accustoming عادت
praxis عادت
replenishing phase بخشی از سیکل عملکردموتورهای پالس جت که دران افت فشار داخل مجرا سبب ورود سوخت میگردد
plenum chamber محفظه اب بندی شده درتوربینهای گاز که سبب ملایم کردن و گرفتن نوسانات جریان هوا میگردد
dead weights کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
abc analysis طبقه بندی مخصوص کالاهای موجود درانبار که معمولابراساس قیمت موجودی هریک از اقلام تنظیم میگردد
dead weight کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
habitude عادت روزانه
habit strength نیرومندی عادت
grow into a habit عادت شدن
hexis عادت پایه
reading habit عادت خواندن
menstrual cycle عادت ماهانه
social habit عادت اجتماعی
thaumaturgy خرق عادت
usage and custom عرف و عادت
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
used to <idiom> عادت کردن به
to get used to عادت کردن [به]
to get accustomed to عادت کردن [به]
lusus natarae خرق عادت
take to عادت کردن
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
it is usual with him عادت دارد
inure or en عادت دادن
position habit عادت مکانی
inuring عادت دادن
diets عادت غذائی
vogue عادت مرسوم
habituate عادت دادن
custom برحسب عادت
accustoms عادت دادن
inured عادت دادن
amenia حبس عادت
accustoming عادت دادن
accustom عادت دادن
hanks قلاب عادت
dieting عادت غذائی
habituated عادت دادن
inures عادت دادن
inure عادت دادن
familiarizes عادت دادن
familiarized عادت دادن
familiarize عادت دادن
familiarising عادت دادن
familiarises عادت دادن
familiarised عادت دادن
diet عادت غذائی
dieted عادت غذائی
hank قلاب عادت
by rote بر حسب عادت
recidivists مجرم به عادت
enure عادت دادن
habitually بر حسب عادت
periods عادت ماهانه
period عادت ماهانه
lusus naturae خرق عادت
practice معمول به عادت
divinely بطورخارق عادت
by usage برحسب عادت
addicts عادت اعتیاد
addict عادت اعتیاد
wont خو گرفته عادت
familiarizing عادت دادن
recidivist مجرم به عادت
hyperventilation تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
to fall into a bad habit عادت بدی گرفتن
thews عادت راه ورسم
to form a habit تشکیل عادت دادن
that is a matter of habit کار عادت است
that is a matter of habit موضوع عادت است
unusual غریب مخالف عادت
daily routine عادت جاری روزانه
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
To break (give up) a habit. ترک عادت کردن
He is making a habit of it . بد عادت شده است
The habit of smoking. عادت به استعمال دخانیات
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
getting عادت کردن ربودن
get عادت کردن ربودن
gets عادت کردن ربودن
unused عادت نکرده بکارنبرده
disaccustom ترک عادت دادن
prayerfulness عادت نماز خوانی
catamenia عادت ماهیانه زنان
dark adaptation عادت کردن به تاریکی
dishabituate ترک عادت دادن
local usage عرف و عادت محل
effective habit strength حد موثر نیرومندی عادت
habit formation شکل گیری عادت
y plates صفحات افقی موازی که اختلاف پتانسیل انها سبب انحراف قائم پرتو الکترونی در لوله اشعه کاتدی میگردد
vortex tube وسیلهای فاقد هرگونه قطعه متحرک که دران اختلاف فشارسبب ورود جریان سیال ازطریق شکافهای مماسی میگردد
anti collision light چراغ یا لامپ چشمک زنی که در بالای سکان عمودی یا زیرهواپیما به منظور افزایش قابلیت دیده شدن نصب میگردد
cherry rivet پرچ لولهای شکل که بصورت کور در محل نصب شده وتوسط ساقه داخلی که بعداشکسته و جدا میگردد بسته میشود
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
routinely جریان عادی عادت جاری
get the feel of <idiom> عادت کردن یا آوختن چیزی
acclimatization عادت کردن به هوای کوهستان
altitude acclimatization عادت کردن به ارتفاع منطقه
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
He outgrew this habit. این عادت ازسرش افتاد
consuetude est alterra lex عادت قدرت قانونی دارد
rote کاری که از روی عادت بکنند
grooves کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
to get into one's stride <idiom> عادت کردن [اصطلاح روزمره]
matter of course <idiom> عادت،راه عادی،قانون
routine جریان عادی عادت جاری
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com