Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (13 milliseconds)
English
Persian
toddler
کودک تازه براه افتاده
toddlers
کودک تازه براه افتاده
toddle
کودک تازه براه افتاده
toddled
کودک تازه براه افتاده
toddles
کودک تازه براه افتاده
toddling
کودک تازه براه افتاده
Other Matches
weanling
کودک تازه از شیر گرفته
behind the times
<idiom>
از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
docile
سر براه
new coined
تازه بنیاد تازه سکه زده
inaugurating
براه انداختن
inaugurates
براه انداختن
inaugurated
براه انداختن
inaugurate
براه انداختن
launghing
براه اندازی
destined
عازم براه
he went his way
براه خودرفت
waiting
چشم براه
march order
حاضر براه کردن
he went his way
رفت براه خود
to look out
چشم براه بودن
to kick ones heels
چشم براه ایستادن
to keep any one waiting
کسیرا چشم براه
to kick one's heels
چشم براه ایستادن منتظرایستادن
His invevtion made a noise in the world.
اختراعش دردنیا سروصدائی براه انداخت
branches
جوانه زدن براه جدیدی رفتن
waits
چشم براه بودن منتظر شدن
branch
جوانه زدن براه جدیدی رفتن
wait
چشم براه بودن منتظر شدن
waited
چشم براه بودن منتظر شدن
newlywed
تازه داماد تازه عروس
to fang a pump
براه انداختن تلمبه بوسیله ریختن اندکی اب درتوی ان
drown out
<idiom>
سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
hobbledehoy
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
infant
کودک
toddlers
کودک نو پا
child
کودک
infants
کودک
toddler
کودک نو پا
bantling
کودک
kinchin
کودک
babies
کودک
chit
کودک
chits
کودک
tyke
کودک
it
ان کودک
baby
کودک
tike
کودک
child study
کودک پژوهی
child psychology
روانشناسی کودک
child psychiatry
روانپزشکی کودک
day care center
مهد کودک
child law
حقوق کودک
feral child
کودک وحشی
suckling
کودک شیرخواره
child development
رشد کودک
suckle
کودک شیرخوار
rejected child
کودک مطرود
puerilism
کودک خویی
puerilism
کودک منشی
kidding
کودک بچه
kidded
کودک بچه
kid
کودک بچه
pedology
کودک شناسی
carrycot
صندلی کودک
carrycots
صندلی کودک
suckled
کودک شیرخوار
suckles
کودک شیرخوار
kindergarten
باغ کودک
kindergartens
باغ کودک
schoolchildren
کودک دبستانی
schoolchild
کودک دبستانی
infantilism
کودک ماندگی
childproof
کودک ایمن
pediatrics
پزشکی کودک
infanticide
کودک کشی
babyish
کودک مانند
nursery
مهد کودک
nurseries
مهد کودک
child centered
کودک محور
backward child
کودک عقب مانده
eros
صورت کودک بالدار
enelicomorphism
بزرگسال انگاری کودک
pedimeter
رشد سنج کودک
problem child
کودک مشکل افرین
pedometer
رشد سنج کودک
suckling
کودک شیر خوار
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
child abuse
بهره کشی از کودک
wolf child
کودک گرگ پرورده
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
pedagogy
فن اموزش وپرورش کودک للگی
babes
کودک شخص ساده و معصوم
babe
کودک شخص ساده و معصوم
dewy eyed
معصوم و پاک چون کودک بی گناه
dewy-eyed
معصوم و پاک چون کودک بی گناه
childlike
ساده وبی الایش کودک مانند
nurser
شیشه درجه دار برای شیردادن کودک
Cupid
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
teething ring
حلقه لاستیکی مخصوص گازگرفتن کودک تا دندان در اورد
cupids
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.
من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
the meshes of a sieve mesh
در هم افتاده
mellow
جا افتاده
fallen
افتاده
old hat
از مد افتاده
whacked
<adj.>
از پا افتاده
low
افتاده
crest fallen
افتاده
mellows
جا افتاده
archaic
<adj.>
از مد افتاده
old fashioned
از مد افتاده
unassuming
افتاده
riper
جا افتاده
ripest
جا افتاده
ripe
جا افتاده
flagging
افتاده
modest
افتاده
meek
افتاده
whacked
از پا افتاده
downfallen
افتاده
out of date
از مد افتاده
footworn
از پا افتاده
elliptic
افتاده
mellowed
جا افتاده
mellowing
جا افتاده
recluse
دور افتاده
compromised
به خطر افتاده
mity
کزم افتاده
nutant
پایین افتاده
prostrates
بخاک افتاده
not operationally ready
از کار افتاده
prostrate
بخاک افتاده
compromised
در خطراکتشاف افتاده
obvolute
رویهم افتاده
noneffective
از کار افتاده
installed
از کار افتاده
hors de combat
از کار افتاده
prostrated
بخاک افتاده
lame ducks
از کار افتاده
lame duck
از کار افتاده
impassionate
بهوس افتاده
slack
جای افتاده یا شل
arrear
بدهی پس افتاده
overlapping
روی هم افتاده گی
he fell prone
دمر افتاده
hanging gale
اجاره پس افتاده
overlapping
رویهم افتاده
back rent
اجاره پس افتاده
demimonde
عقب افتاده
deferred credits
درامد پس افتاده
decurrent
پایین افتاده
backrent
اجارهء پس افتاده
ordinary
پیش پا افتاده
slackest
جای افتاده یا شل
slacks
جای افتاده یا شل
commonplace
پیش پا افتاده
seedy
از کار افتاده
delayed
عقب افتاده
recluses
دور افتاده
delayed
به تاخیر افتاده
long face
لب و لوچه افتاده
meshed
درهم جا افتاده
dowm
از کار افتاده
outstanding
عقب افتاده
jugate
روی هم افتاده
in register
روی هم افتاده
remotely
دور افتاده
banal
پیش پا افتاده
outstandingly
عقب افتاده
lowly
صغیر افتاده
short of breath
از نفس افتاده
short winded
از نفس افتاده
unregarded
ازقلم افتاده
trite
پیش پا افتاده
winded
از نفس افتاده
unassertive
افتاده حال
tatty
پیش پا افتاده
prostrating
بخاک افتاده
outlying
دور افتاده
out-of-date
<idiom>
از مد افتاده (دمد)
old hat
پیش پا افتاده
with fingers interlocked
با انگشتان در هم افتاده
copybook
پیشپا افتاده
lowliest
صغیر افتاده
lowlier
صغیر افتاده
protrudent
بیرون افتاده
deadline
از کار افتاده
occurred
<past-p.>
اتفاق افتاده
deferred
عقب افتاده
obsolete
ازکار افتاده
outland
دور افتاده
retarded
عقب افتاده
out of order
از کار افتاده
cyma recta
موجی افتاده
happened
<past-p.>
اتفاق افتاده
backwards
عقب افتاده
deadlines
از کار افتاده
backward
عقب افتاده
proleptic
پیش افتاده
back
بدهی پس افتاده
backs
بدهی پس افتاده
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com