Dictiornary-Farsi | گفتن این سخن شرطادب نیست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
it is not p to say that	گفتن این سخن شرطادب نیست


Other Matches

he is unable to speak	قادربسخن گفتن نیست
it is inadvisable to say that	گفتن ان مصلحت نیست
it is inadvisable to say that	گفتن ان مقتضی نیست
talking is not permitted	سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
All is not gold that glitters. <proverb>	هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk	دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame	استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
greets	درود گفتن تبریک گفتن
greeted	درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a	اری گفتن بله گفتن
greet	درود گفتن تبریک گفتن
transparently	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open	به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown	اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
sputtered	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
it is past all hope	جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
it is inexpedient to reply	پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
get out	گفتن
rehearsed	گفتن
rehearses	گفتن
rehearsing	گفتن
utter	گفتن
rehearse	گفتن
viyuperate	بد گفتن
says	گفتن
say	گفتن
iteration	گفتن
adduse	گفتن
bubble	گفتن
to give utterance to	گفتن
uttered	گفتن
to tell a story	گفتن
bubbled	گفتن
vituperate	بد گفتن
let (someone) know <idiom>	گفتن
saith	گفتن
mouthed	گفتن
utters	گفتن
let out <idiom>	گفتن
mouths	گفتن
mouthing	گفتن
mouth	گفتن
relates	گفتن
inform	گفتن
informs	گفتن
utterances	گفتن
utterance	گفتن
informing	گفتن
relate	گفتن
to weep out	گفتن
tells	گفتن
telling-off	گفتن
pshaw	اه گفتن
tell	گفتن
bubbling	گفتن
bubbles	گفتن
blethers	مزخرف گفتن
prevaricated	دروغ گفتن
prevaricate	دروغ گفتن
blethers	بیهوده گفتن
tittle tattle	یاوه گفتن
equivocates	دروغ گفتن
equivocated	دروغ گفتن
equivocate	دروغ گفتن
tittle-tattle	یاوه گفتن
gab	دروغ گفتن
prevaricating	دروغ گفتن
ad-libbing	فیالبداهه گفتن
fawned	تملق گفتن
equivocating	دروغ گفتن
fawns	تملق گفتن
fawn	تملق گفتن
blether	مزخرف گفتن
ad-libs	فیالبداهه گفتن
blethering	بیهوده گفتن
blether	بیهوده گفتن
blethered	مزخرف گفتن
blethered	بیهوده گفتن
yes	بلی گفتن
blethering	مزخرف گفتن
prevaricates	دروغ گفتن
avows	اشکارا گفتن
solace	تسلیت گفتن
jest	مزاح گفتن
ha	اهان گفتن
congratulates	تبریک گفتن
congratulated	شادباش گفتن
congratulated	تبریک گفتن
congratulate	شادباش گفتن
congratulate	تبریک گفتن
restating	باز گفتن
jests	مزاح گفتن
restates	باز گفتن
restated	باز گفتن
restate	باز گفتن
blaring	بافریاد گفتن
blares	بافریاد گفتن
blared	بافریاد گفتن
congratulates	شادباش گفتن
congratulating	تبریک گفتن
avowing	اشکارا گفتن
avow	اشکارا گفتن
parlance	طرزسخن گفتن
fable	حکایت گفتن
ad-libbed	فیالبداهه گفتن
mistiming	بیموقع گفتن
mistimes	بیموقع گفتن
mistime	بیموقع گفتن
quips	ایهام گفتن
quipping	ایهام گفتن
quipped	ایهام گفتن
quip	ایهام گفتن
ad-lib	فیالبداهه گفتن
shush	هیس گفتن
congratulating	شادباش گفتن
fables	حکایت گفتن
blare	بافریاد گفتن
recount	یکایک گفتن
reviled	ناسزا گفتن
allegorize	مثل گفتن
rejoin	در پاسخ گفتن
rejoined	در پاسخ گفتن
rejoining	در پاسخ گفتن
rejoins	در پاسخ گفتن
adulate	مدح گفتن
swears	ناسزا گفتن
adduee	گفتن افهارنمودن
saluting	تهنیت گفتن
avouch	اشکارا گفتن
bootlick	تملق گفتن از
reviles	ناسزا گفتن
speak	سخن گفتن
speaks	سخن گفتن
To speak the truth.	حقیقت را گفتن
overstate	اغراق گفتن در
overstated	اغراق گفتن در
overstates	اغراق گفتن در
overstating	اغراق گفتن در
call bad names	ناسزا گفتن
salutes	تهنیت گفتن
giggle	سخن گفتن
screams	ناگهانی گفتن
confide	محرمانه گفتن
confided	محرمانه گفتن
confides	محرمانه گفتن
weasels	دروغ گفتن
weasel	دروغ گفتن
whiff	دروغ گفتن
crack a joke <idiom>	جوک گفتن
come clean <idiom>	راست گفتن
screamed	ناگهانی گفتن
scream	ناگهانی گفتن
giggled	سخن گفتن
giggles	سخن گفتن
giggling	سخن گفتن
commune	راز دل گفتن
communed	راز دل گفتن
communes	راز دل گفتن
saluted	تهنیت گفتن
salute	تهنیت گفتن
To get someones goat To utter blasphemies .	کفر گفتن
twaddle	چرند گفتن
revile	ناسزا گفتن
recounted	یکایک گفتن
applauds	افرین گفتن
communing	راز دل گفتن
abandon	ترک گفتن
abandoning	ترک گفتن
abandons	ترک گفتن
extemporised	بالبداهه گفتن
extemporises	بالبداهه گفتن
extemporize	بالبداهه گفتن
extemporized	بالبداهه گفتن
applauding	افرین گفتن
applauded	افرین گفتن
recounting	یکایک گفتن
recounts	یکایک گفتن
acclaim	افرین گفتن
acclaimed	افرین گفتن
acclaiming	افرین گفتن
acclaims	افرین گفتن
hyperbolize	اغراق گفتن
bullshit	مزخرف گفتن
applaud	افرین گفتن
extemporizes	بالبداهه گفتن
extemporizing	بالبداهه گفتن
enounce	به صراحت گفتن
commiserate	تسلیت گفتن بر
commiserated	تسلیت گفتن بر
commiserates	تسلیت گفتن بر
commiserating	تسلیت گفتن بر
interject	بطورمعترضه گفتن
interjected	بطورمعترضه گفتن
interjecting	بطورمعترضه گفتن
interjects	بطورمعترضه گفتن
fabulize	افسانه گفتن
gnosticize	عرفان گفتن