English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 62 (5 milliseconds)
English Persian
Do you think it advisable to wait here آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
Other Matches
advisable قابل توصیه
advisable مقرون بصلاح
advisable مصلحتی
advisable مقتضی
It is not advisable . It is inexpedient. صلاح نیست
It is not advisable for you to take up issue with me (take me on). صلاحت نیست با من طرف بشوی
As you deen it advisable . As you think fit . هر طور که می دانید
As deemed advisable . As expedient . هرطور که مصلحت با شد
To regard as advisable . To deem prudent . مصلحت دیدن
wait a second اندکی صبر کنید
wait a second یک خرده صبر کنید
wait a second یک دقیقه
wait a second تامل کنید
wait on پیشخدمتی کردن
wait on خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait صبر کردن
wait upon پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait a little کمی صبر کنید
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
Wait up! صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
it will p to wait جورهمه مارا اوبایدبکشد
wait پیشخدمتی کردن
to wait پیشخدمتی
to wait کردن دیدنی کردن
wait انتظار کشیدن معطل شدن
to wait خدمت رسیدن
to wait for any one منتظر کسی شدن
wait چشم براه بودن منتظر شدن
Would you wait for me, please? ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
Wait a minute . یکدقیقه صبر کن
I'll show you ! just you wait ! حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
Wait a minute . یک دقیقه مهلت بده
Tell him, he needs to wait for a moment. به او [مرد] بگوئید یک دقیقه صبر کند.
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
wait table <idiom> سرو کردن غذا
Can you wait until tommorrow? می توانی تافردا صبر کنی ؟
If you wI'll wait a moment. اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
wait loop پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
wait a bit صبرکنید
wait a minute یک دقیقه صبر کنید
it will pay to wait به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
wait a minute اندکی صبر کنید
wait condition 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
to wait one's leisure منتظرفرصت محال بودن
wait state 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait state حالت انتظار
he made me wait مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
wait state وضعیت انتظار
wait time خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
wait time زمان انتظار
zero wait state وضعیت یک وسیله
zero wait state که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
wait a bit اندکی
zero wait state computer کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
don't wait the dinner for me ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
wait on (someone) hand and foot <idiom> به هر نحوی پذیرایی کردن
time and tide wait for no man <proverb> کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow . بگذار بماند تا فردا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com