Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !
برو گمشو !
Other Matches
we lost sight of him
از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
i lost sight of it
از نظرم نهان گشت
We should not have lost sight of the fact that ...
ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
scram
بسرعت دور شدن
scram
جیم شدن
scram
فورا برو
scram
فوری رفتن
lost
ضاله
to get lost
گم کردن
to get lost
گم شدن
lost
از دست رفته تلف شده
to get lost
گمراه شدن
i lost my a
دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
Get lost!
<idiom>
دورشدن
lost
گلوله ناپیدا
lost
گم شده
lost cause
جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause
هدف تحقق نیافتنی
lost causes
جنبش یا آرمان از دست رفته
lost causes
هدف تحقق نیافتنی
lost
منحرف
lost
گمشده
lost
از دست رفته ضایع
lost
زیان دیده
lost
مفقود
lost
شکست خورده گمراه
To be lost . To disappear .
ازمیان بر افتادن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
he lost the seat
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
he lost the seat
دوباره بوکالت برگزیده نشد
lost article
شیئی گمشده
no love lost
<idiom>
سوء نیت ،احساسبدی داشتن
lost documents
اسناد و مدارک گم شده
contact lost
هدف گم شد
contact lost
هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
contact lost
تماس قطع شد
lost document
مدرک گم شده
i have lost all patience
طاقتم طاق شده است
long-lost
کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
lost animal
حیوان گمشده
lost ball
گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
lost chain
زنجیره از دست رفته
lost chain
زنجیره گم شده
lost child
طفل لقیط
lost head
افت بار
lost mass
افت جرم
lost target
تیر خطا
lost time
زمان مفقوده
sleep was lost to me
خواب بمن حرام شد
lost time
زمان گمگشته
she has lost her roses
چهره گلگونش زعفرانی شده است
He has lost count.
حساب از دستش دررفته
lost animal
حیوان ضاله
lost and untraceable
غایب مفقودالاثر
We lost our way in the dark.
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
lost cluster
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
i lost my friends
دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i lost the train
قطار را از دست دادم
i lost the train
به قطار نرسیدم
She lost her way home .
راه خانه اش را گه کرد
I have lost my wallet .
کیف پولم را گه کرده ام
She lost her loved ones .
تمام عزیزانش را از دست داد
He lost everything that was dear to him.
آنچه برایش عزیز بود از دست داد
lost article
لقطه
We lost the case . We were convicted.
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
I did it unwittingly. I lost count.
از دستم دررفت
The ship and all its crew were lost .
کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
to sighfor lost days
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
to recover lost time
وقت گمشده را جبران کردن)
the army lost heavily
ارتش تلفات سنگین داد
Time lost cannot be won again.
<idiom>
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
lost wax process
ریخته گری با مدلهای مومی
lost wax process
فرایند مدلهای مومی
I have lost a lot of blood.
خون زیادی از من رفته است
lost property office
دفتر اشیای گم شده
I have lost my interest in football .
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
Did you ever find that pen you lost ?
قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
She lost her husband in the crowd .
شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
beat
تپش
beat
قلب
to beat it
دور شدن
[اصطلاح روزمره]
beat
: ضرب
beat
شلاق زدن کوبیدن
to beat it
گم شدن
[اصطلاح روزمره]
beat
چوب زدن
beat out
برتری
beat
کتک زدن
You beat me to it.
تو از من سریعتر بودی.
beat
زدن
beat
ضربت موسیقی
beat
غلبه
beat
تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
beat
تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
beat
ضربان نبض
beat
حرکت قایق بسمت باد
beat
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat
گل زدن
to beat up somebody
کسی را بدجور کتک زدن
beat
پیروزی
beat
مغلوب کردن
beat
غالب شدن
beat
ضربان
beat
زنه
beat
پیشرفت زنش
beat
: تپیدن
zero beat
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
to beat down
خردکردن
to beat up for
جمع اوری کردن
to beat down
پایین اوردن
to beat up
زدن
beat-up
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
beat up
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
beat
تعدادپاروزنها در هر دقیقه
to beat into
چپاندن در
to beat into
فروکردن
to beat in
خردکردن
beat
تداخل
zero beat
تنظیم موج گیرنده
beat
شانه خالی کردن
to beat in
له کردن
To beat ones breast.
سینه زدن
to beat at a door
درکوبیدن
beat reception
موجگیری زنهای
to beat back
پس زدن
dead beat
بی نوسان
heart beat
ضربان قلب
he beat his breast
او به سینه خودزد
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
beat around the bush
<idiom>
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
to beat a path
کوبیدن یک جاده
intercarrier beat
زنه مخلوط
to beat a retreat
کوس عقب نشینی
drum beat
صدای کوس
To beat you to frighthen him.
<proverb>
ترا مى زنم که او بترسد.
to beat a child
کتک زدن بچه
to beat back
عقب گذاشتن
to beat a retreat
عقب نشینی کردن
beat frequency
بسامد زنهای
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
at beat of drum
بصدای کوس
beat board
ضربع زدن به پیش تخته ژیمناستیک
beat a record
حد نصاب را شکستن
beat a flange
لبه گرفتن
to beat up the quarters of any
eno
beat frequency
فرکانس تداخل
You beat me to the punch.
تو از من سریعتر بودی.
beat frequency
فرکانس ضربان
to beat the air
مگس درهوارگ زدن
change beat
تبادل ضربه
to beat time
ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
beat reception
موجگیری اتودینی زنه سازی
to beat up the quarters of any
بدیدن کسی رفتن
beat receiver
گیرنده تداخلی
to beat up the quarters of any
سروقت کسی رفتن
beat of drum
ضربه طبل
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
to beat black and blue
کوفته یاکبودکردن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
I am deae beat . I am tired out .
از خستگی دارم غش می کنم
beat frequency oscillator
اوسیلاتور با بسامد زنهای
to beat the living daylights out of someone
<idiom>
دمار از روزگار کسی درآوردن
heart skip a beat
<idiom>
وحشت زده یا بر آشفتن
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
to cut brake or beat a r
گوی سبقت رادر رشتهای ازپیشینیان ربودن
They beat each other black and blue.
همدیگر را خونین ومالین کردند
To knock (beat) someone on the head .
تو سر کسی زدن
the wares beat the shore
خوردن امواج به ساحل
Don't beat around the bush!
مستقیم و رک حرف بزن!
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
to beat the egg-white until it is stiff
سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
Beat it !Buzz off! Mind your own business.
برو کشکت را بساب
To beat the air. To flog a dead horse.
آب در هاون کوبیدن
To beat someone hard . To give someone a sound beating ( thrashing ) .
کسی را محکم کتک زدن
to in sight into something
چشم خرد در چیزی باز کردن
at first sight
بیک نگاه
at sight
بمحض رویت
at sight
بی مطالعه قبلی
at sight
دیداری
Get out of my sight!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
to in sight into something
بصیرت داشتن
out of sight
ناپیدا
sight
دید
at first sight
در نظر اول
sight
رویت کردن
sight
نشان کردن
sight seeing
تماشا
take a sight
altitude the take, shoot : syn
sight in
تنظیم کردن دید در تفنگ
take a sight
ارتفاع گرفتن
sight
زاویه یاب توپ
sight
الات نشانه روی شکاف درجه تفنگ
sight
سوراخ روشنی رسان سوراخ دید
sight
شباک
sight
رویت
sight
دیداری
sight
رویتی
sight
وسیله تنظیم دید روی کمان نشانه روی مگسک
sight seeing
دیدار منافر جالب
out of sight
غایب از نظر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com