English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
Other Matches
It didnt come off. It didnt take place. صورت نگرفت
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
What did I tell you ? didnt I say so ? عرض نکردم ! (مگر بهت نگفتم )
I didnt quite get it. درست نفهمیدم
Just as well you didnt come . همان بهتر که نیامدی
I didnt enjoy it. بدلم نچسبید
I didnt relize what was going on . اصلا" نفهمیدم چه خبر است
She said nothing . She didnt say any thing هیچ ( هیچه ) نگفت
It didnt work out. درست درنیامد
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
I told you , didnt I ? من که بتو گفتم ( گفته بودم )
She didnt let me mail the shelf . نگذاشت کاغذ را پست کنم
He didnt return (acknowledge) my greetings. جواب سلام مرا نداد
His trick didnt work. حقه اش نگرفت
A good thing you didnt go. چه خوب شد نرفتی
We didnt get a share (acut). به ما چیزی نرسید
My good fello,why didnt you tell me? آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
I didnt sleep a wink. خواب به چشمم نیامد
I didnt expect it from you of all people . ازتویکی توقع نداشتم
I didnt have the heart to punish the kid. دلم نیامد بچه را تنبیه کنم
They didnt slaughter any animals yesterday . دیروز کشتار نکردند
How was I supposed to know . After all I didnt have a crystal ball. مگر کف دستم را بو کرده بودم.
She didnt pay the slightes attention . بقال سه کیلو کم داده است
She didnt make an impression . She was a flop . یخش نگرفت
I didnt mince my words . I put it very well . قشنگ حرفم رازدم
the last word حرف اخر
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in a word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
last word اتمام حجت
i came across a word بکلمه ای برخوردم
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
the last word سخن قطعی
keep to one's word سر قول خود بودن
the last word ک لام اخر
take my word for it قول مراسندبدانید
to say a word حرف زدن
the last word سخن اخر
to say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
say a word سخن گفتن
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
last word بیان یا رفتار قاطع
that is not the word for it لغتش این نیست
last word حرف اخر
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
last word <idiom> نظر نهایی
say the word <idiom> علامت دادن
in a word <idiom> به طور خلاصه
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word اطلاع
word for word <adv.> مو به مو
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word for word <adv.> نکته به نکته
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
upon my word به شرافتم قسم
word for word کلمه به کلمه
word for word تحت اللفظی
word for word طابق النعل بالنعل
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
word کلمه
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word بالغات بیان کردن
word فرمان
word مشابه 10721
word قول
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word واژه
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word پیغام خبر
word عبارت
word حرف
word لغت
word لفظ
word گفتار
word واژه سخن
word لغات رابکار بردن
at his word بفرمان او
at his word بحرف او
word عهد
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
in one word خلاصه
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
swear-word ناسزا
word of mouth صدای کلمه شفاهی
swear-word کفر
alphabetic word کلمه الفبایی
abide by one's word بر قول خود استوار بودن
as good as one's word خوش قول
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
written word کلماتنوشتاری
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction اصلاحکلمه
abide by one's word سر قول خود ایستادن
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
swear-word فحش
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word picture بیان یا شرح روشن
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word order ترتیب واژه ها
word of honour قول شرف
word of command فرمان انتصاب
word of command فرمان نظامی
word mark علامت کلمه
word mark نشان کلمه
word length درازای کلمه
word salad اشفته گویی
word salad سالاد کلمات
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
word length طول کلمه
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word time زمان کلمه
word square جدول کلمات متقاطع
word square acrostic
word hoard لغت نامه
word of mouth کلمات مصطلح
word book کتاب لغت
word book واژه نامه
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word choice جمله بندی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
word book لغت نامه
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
word processor کلمه پرداز
word processors کلمه پرداز
word play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word-play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
code word کلمه رمز
code word کلمات رمزی
word blindness واژه کوری
word-blindness واژه کوری
word-perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
word perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
to send word پیغام دادن
mum's the word <idiom> دهان قرص
word of mouth <idiom> از منبع موثق
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor . قول شرف
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
word processing پردازش کلمه
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
control word کلمه کنترل
cross word جدول معمائی
that word is obsolescent میشود
that word is obsolescent ان واژه کم کم دارد مهجور
cross word جدول لغز
machine word کلمه ماشین
stimulus word واژه محرک
loan word لغت اقتباسی
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
to get a word in edgewise طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن
to forfeit ones word پیمان پکستن بدقول درامدن
the root of a word ریشه واژه
to forfeit ones word بدقولی کردن
to pass one's word قول دادن
to impawn one's word قول دادن
status word کلمه وضعیت نما
the word is sanctioned by use کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
the root of a word اصل کلمه
memory word کلمه حافظه
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
data word کلمه داده
numeric word کلمه عددی
one word sentence جمله تک واژهای
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
double word کلمه مضاعف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com