English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 156 (8 milliseconds)
English Persian
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
Other Matches
lands برجستگی شیار خانها ریلهای راهنما
arable lands زمینهای زراعی
bad lands بدبوم
utilized lands اراضی دایر
waste lands اراضی موات
lands man اهل خشکی
lands and grooves خان کشی لوله توپ برجستگیها و فرورفتگیهای خان
lands man ملوان ناازموده
crash-lands سقوط کردن هواپیما
lands man ملوان تازه کار
registration of documents and lands اداره ثبت اسناد و املاک
utilized and unutilized lands زمینهای دائروبائر
laid up مریضدربسترخوابیده
laid زمان گذشته و اسم مفعول lay
twice laid ساخته شده از انتهای رشتههای طناب
laid up <idiom> بستری دررختخواب
new-laid تازه
laid on <past-p.> تعیین شده
new laid تازه
new-laid تازه گذاشته
laid on <past-p.> تهیه شده
laid on <past-p.> اختصاص داده شده
new laid تازه گذاشته
laid on <past-p.> منظور شده
to be laid up with something از چیزی مریض شدن
to be laid up with something بیماری گرفتن
deep laid امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
deep laid موذیانه
hard laid سفت تابیده
laid-back بیشتاب
laid-back خونسرد
laid-back آرام
laid up in bed بستری
soft laid نرم تابیده
shroud laid تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
She laid the book aside . کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
laid paper کاغذی که در متن اصلی ان خطوط موازی وجود داشته باشد
laid up in bed پیشه ویژه رشته
laid up in bed وضع طبیعی راه پیچیدگی
laid up in bed وضع
the scene is laid in paris جای وقوع
the scene is laid in paris درپاریس قرارداده شده است
shroud laid rope طناب چهاربند
hawse laid rope طناب سه بند
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
shroud laid rope طناب چهارلا
The dust was laid ( settled ) . گرد وخاک نشست
cold laid mixture اسفالت سرد
cable laid rope طنابیکه ازسه رشته سه لایی بافته شده باشد
I have laid up my car for repairs. اتوموبیلم را برای تعمیرات خوابانده ام
The jewels were laid out beautifully. جواهرات رابطرز زیبایی چیده بودند
dry laid masonry بنائی خشکه چین
hawse laid rope طناب سه لا
I was laid low with the flu. آنفولانزا من را خیلی ضعیف کرد.
dry laid masonry فکافته خشکه چینی
He laid down his life in the service of his country . عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
on all hands ازهرسو
hands down <idiom>
on all hands ازهمه طرف
on all hands بهرطرف
hands on <adj.> کارآمد
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
hands off <idiom>
second hands مستعمل دست دوم
to come to hands دست به یخه شدن
of all hands ازهمه طرف درهرحال
of all hands ازهرسو
hands off دست نزنید
hands-off دست زدن موقوف
hands-off دست نزنید
hands down بدون احتیاط
all hands کلیه پرسنل
all hands همگی اماده همگی
hands down بدون کوشش بسهولت
hands crew
second hands عاریه
hands قدرت توپگیری
second hands نیم دار
hands off دست زدن موقوف
second hands کار کردن
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
old hands ادم با سابقه و مجرب
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
It is in the hands of God . دردست خدا ست
(one's) hands are tied <idiom>
by show of hands با نشان دادن دست
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
duty hands نگهبانان
all hands parade سان و رژه عمومی
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
all hands parade همگی به رژه
hour hands عقربه ساعت شمار
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
change hands دست بدست رفتن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
to clasp hands دست یکی شدن
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to lay hands on دست زدن به
to lay hands on دست انداختن بر
to link hands دست بهم دادن
to shake hands دست دادن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to clasp hands دست بهم زدن
join hands توحید مساعی کردن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
open hands سخاوت
open hands دست باز بودن
lay hands on something چیزی را یافتن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
joint hands تشریک مساعی کردن
joint hands شریک شدن
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
imposition of hands دست گذاری
he is short of hands کارگر کافی ندارد
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
clean hands بی الایشی
duty hands گروه نگهبانان
farm hands پالیزگر
farm hands کشتیار
farm hands کارگر مزرعه
to change hands دست بدست رفتن
deck hands جاشو
deck hands ملوان ساده
wash your hands دستهای خود را بشویید
clean hands پاکی
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
standard poker hands استانداردبرهایدستی
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
to read people's hands کف بینی کردن
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com