Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English
Persian
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Other Matches
asked
دعوت کردن
asked
خواهش کردن
asked
برای چیزی بی تاب شدن
asked
طلبیدن
asked
خواستن
asked
<adj.>
<past-p.>
طلبیده شده
asked
<adj.>
<past-p.>
طلب شده
asked
<adj.>
<past-p.>
خواسته شده
asked
<adj.>
<past-p.>
مطالبه شده
asked
<adj.>
<past-p.>
درخواست شده
asked
<adj.>
<past-p.>
تقاضا شده
asked
پرسیدن
I asked for ...
من سفارش ... را دادم.
asked
جویا شدن
i asked him to dinner
او را به ناهار خواندم
You asked for it. You had it coming.
حقت بود ( خودت تقصیر داشتی )
He asked permission to come in.
اجازه خواست بیاید تو
i asked him a question
سئوالی از اوپرسیدم
i asked him a question
چیزی ازاو پرسیدم
He expressly asked for you to ...
او صریحا از شما خواسته که ...
i asked him a question
پرسشی از او کردم
I asked for a small portion.
من یک پرس کوچک سفارش دادم.
She asked me in (inside the house).
تعارفم کرد بروم بو
The fox,being asked who his withness was ,said, my.
<proverb>
به روباه گفتند شاهدت کیست گفت دمم.
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.
سپس او
[زن]
از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
Millions saw the apple fall, but Newton was the one who asked why?
میلیون ها نفر به زمین افتادن سیب را دیده بودند اما فقط نیوتون پرسید چرا؟
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too.
او
[زن]
موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او
[زن]
درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
from a child
ازهنگام بچگی
with child
<idiom>
حامله شدن
with child
ابستن حامله
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
child
کودک
child
طفل
child
ولد
child
فرزند
he is my only child
فرزند یگانه من است
child
ionship relat child parent
only child
تک فرزند
child
بچه
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
to get with child
ابستن کردن
child
parent
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
to beat a child
کتک زدن بچه
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
rejected child
کودک مطرود
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
wolf child
کودک گرگ پرورده
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
child's play
بچه بازی
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
poor child
بیچاره بچه
Watch the child !
مواظب بچه باش !
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy
بچهبا استعداد
child's play
هر کار بسیار آسان
child's play
بازی کودکان
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
unborn child
حمل
child custody
حضانت
child centered
کودک محور
elf child
بچه عوضی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child adoption
فرزند خواندگی
child abuse
بهره کشی از کودک
big with child
حامله
big with child
ابستن
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child study
کودک پژوهی
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
child in the womp
حمل
child development
رشد کودک
backward child
کودک عقب مانده
feral child
کودک وحشی
foster child
فرزند خوانده
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child
طفل لقیط
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
nurse child
فرزند رضائی
nurse child
فرزند خوانده
adopted child
فرزند خوانده
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
problem child
کودک مشکل افرین
problem child
فرزند مسئله دار
an abortive child
بچه سقط شده
gutter child
بچه موچه گرد
in child birth
درحال زایمان
illegitimate child
طفل نامشروع
god child
بچه تعمیدی
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
an abortive child
فگانه
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
child labor laws
قوانین کار کودکان
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
female slave with a child
master her from child witha
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
female slave with a child
ام ولد
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
blood money of an unborn child
غره
blood money of an unborn child
دیه جنین
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com