Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
In times past . In olden days .
درروزگاران قدیم
Other Matches
During the past few days.
طی چند روز گذشته
olden
کهنه
olden
پیشین سابق
olden
قدیمی
olden
کهن
olden
زمان پیش
Those were the days . Good old days .
یاد آنروزها بخیر
what is the past of go
چیست
past
درماورای
what by gone or past
مافات
past
پیش ماقبل
What is past is past . what is gone is gone .
گذشته ها گذشته
the past
چیزی که در گذشته پیش آمد و تمام شد
past
گذشته از ماورای
past
گذشته
past
پایان یافته
past
دور از پیش از
past
سابقه
past
بعد از مافوق
past
پیشینه وابسته بزمان گذشته
past
ماضی
we cannot undo the past
چیز گذشته را نمیتوان برگرداند
we cannot undo the past
اب رفته بجوی برنمیگردد
He is past work.
دیگر از سن کار کردنش گذشته
past tense
زمان گذشته
past masters
استاد قدیمی
past masters
استاد پیشین
past participle
اسم مفعول
In the course of the past centuries.
درطی قرنهای گذشته
past master
استاد قدیمی
past perfect
ماضی بعید
past master
استاد پیشین
it is past reclaim
دیگر قابل اصلاح یااستردادنیست
past participles
اسم مفعول
to sweep past
تندگذاشتن
past years
سالهای گذشته
see in the past makes saw
فعل see در گذشته sawمیشود
he is a past master in
او در استاد یا کهنه کار است
i went past the house
از پهلوی ان خانه رد شدم
it is minutes past
ساعت سه وپنج دقیقه است 5دقیقه از3 گذشته است
it is 0 minutes past four
ده دقیقه از چهار می گذرد
it is past all hope
جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
it is past cure
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
it is past reclaim
دیگر نمیتوان انرا ابادیا احیاکرد
past performances
سوابق چاپی نتایج مسابقات اسب یا گرگ
make up for the past
جبران مافات کردن
past or preterite d.
ماضی مطلق
march past
رژه
march past
رژه رفتن
half past two
دوونیم
to sweep past
اسان رفتن
to rank past
رژه رفتن
to march past
رژه رفتن
to file past
رژه رفتن
the year past
سال گذشته
the present and the past
گذشته و حال
the present and the past
حال و گذشته
the present and the past
اکنون و گذشته
the past tense
زمان ماضی ماضی مطلق
the past tense
زمان گذشته
file past
رژه رفتن
for some time past
تا چندی پیش
for some time past
مدتی
for some time past
درگذشته
her prime of life is past
عنفوان جوانی وی گذشته است
on old woman past sixty
پیرزنی بیش از شصت سال داشت
spike past the block
ابشار را پشت پای مدافعان کوبیدن
put (something) past someone (negative)
<idiom>
ازکار شخص متعجب شدن
We are past that sort of thing .
دیگر این کارها از ماگذشته
past perfect tense
ماضی بعید
Whistle past the graveyard
<idiom>
تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
I walked past the shop ( store ) .
از جلوی فروشگاه گذشتم
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
in the days of
درایام
a few days
چند روزی
every three days
سه روزیکبار
in these latter days
در این روزگاراخر
the days of old
روزگار پیشین
the a of days
خدای سرمدی قدیم الایام
nine days wonder
چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
one or two days
یکی دو روز
the a of days
خدای ازلی
these days
<adv.>
امروزه
these days
<adv.>
این روز ها
I've been here for five days.
پنج روزه که من اینجا هستم.
in the next few days
درهمین چند روزه
one of these days
دراینده نزدیک
his days
عمرش نزدیک است به پایان برسد
in the days of
در روزگار
these days
<adv.>
در این روزگار
two days d
دو روز درنگ
two days d
دو روز معطلی
an a days
یک روز در میان
It took us four days to get there .
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
Two more days to go before (until). . .
دوروز مانده تا ...
days
روز
days
یوم
One of these days .
همین روزها
Every three days .
سه روز درمیان
young days
جوانی
To be counting the days .
روز شماری کردن
appointed days
قرار های ملاقات
somebody's days are numbered
<idiom>
از کار اخراج شدن کسی
running days
ایام هفته
appointed days
وعده های ملاقات
somebody's days are numbered
<idiom>
فوت کردن کسی
appointed days
تاریخ ها
today of all days
مخصوصا امروز
somebody's days are numbered
<idiom>
نومید بودن کسی در موقعیتی
Does it have to be today (of all days)?
این حالا باید امروز باشد
[از تمام روزها]
؟
today of all days
از همه روزها امروز
[باید باشد]
settling days
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
to end one's days
مردن
I will be staying a few days
من میخواهم چند روزی بمانم.
I will be staying a few days
من میخواهم یک هفته بمانم.
She has known better days in her youth .
معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
I want to take a couple of days off .
یک ردوروز مرخصی می خواهم
within three days of demand
در طی سه روز پس از تقاضا
days on end
چند روز متوالی
It was customary in the old days that. . .
درگذشته رسم بر این بود که ...
The days are getting shorter now .
روزها دارند کوتاه می شوند
Their birthdays are four days apart.
روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
One of these fin days .
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
His days are numbered.
<idiom>
زمان فوت کردنش نزدیک است.
One hardly ever sees him these days.
اینروزها کم پیداست
salad days
ایام جوانی وبی تجربگی
Things are going well for me these days .
وضع من این روزها میزان است
ember days
روزهای روزه ودعا
dog days
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
gang days
روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
days of grace
ایام مهلت
i stayed there for days
سه روز انجا ماندم
days of grace
مهلت اضافی
flag days
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
Midsummer Days
جشن 42 ژوئن
Midsummer's Days
جشن 42 ژوئن
pay-days
روز پرداخت حقوق
dog days
ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
ask for days grace
دو روز مهلت خواستن
man days
نفر در روز
to sighfor lost days
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
days sight draft
برات دیداری 06 روزه
We suffered hunger for a few days .
چند روز گرسنگی کشیدیم
I don't socialize much these days.
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
His departure has been postponed for two days.
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
the days of woman's state of
discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
Cash is in short supply these days .
از حقوق ماهانه ام کم کنید
He is expected to arrive in acople of days.
فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
behind the times
<idiom>
از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
times
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
eight times
<adv.>
هشت بار
[هشت دفعه]
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تایم
times
فرصت
times
فرصت موقع
times
هنگام
times
وقت قرار دادن برای
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
many times
<adv.>
خیلی از اوقات
times
عهد
times
مدروز
times
روزگار
times
ایام
Now, of all times!
از همه وقتها حالا
[باید پیش بیاید]
!
times
زمانه
times
ضربدر
[ریاضی]
Three times two is six.
سه ضرب در دو می شود شیش.
times
فرصت مجال
times
گاه
times
مدت
times
وقت معین کردن
many times
<adv.>
بارها
many times
<adv.>
اغلب
times
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
many times
<adv.>
چندین بار
many times
<adv.>
به کرارا
many times
<adv.>
به تکرار
many times
<adv.>
بکرات
many times
<adv.>
غالب اوقات
times
ساعتی
times
زمانی موقعی
times
مرورزمان را ثبت کردن
times
متقارن ساختن
times
زمان
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
behind the times
بی خبراز
times
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
times
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
times
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
at times
گاه گاهی
times
اندازه گیری زمان یک عملیات
times
TIفرمان E
times
وقت
One must keep up with the times.
باید با زمان آهنگ بود
f. times
ایام قدیم
at all times
درهمه اوقات
at all times
همیشه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com