English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
It is better to know each others mind than to know each others language. <proverb> همدلى از همزبانى بهتر است .
Other Matches
they are all of one mind هستند
mind تذکر دادن مراقب بودن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind خیال
mind ذهن
mind خاطر
never mind چه برسد به
never mind در بندش نباشید
never mind اهمیت ندهید
mind موافبت کردن ملتفت بودن
mind اعتناء کردن به حذر کردن از
they are all of one mind همه یکدل
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
mind رای
mind نیت
mind نظر
mind نگهداری کردن رسیدگی کردن به
mind در نظر داشتن
mind تصمیم داشتن
to have in mind در نظر داشتن
never mind <idiom> نگران نباش
Mind you. <idiom> خوب گوش بده ،توجه کن
mind one's P's and Q's <idiom> خیلی دقیق به رفتاروگفتار
have in mind <idiom> فهمیدن
he is in his right mind عقلش بجا است
it came to my mind بخاطرم خطورکرد
Have you gone out of your mind ? مگر بکله ات زده ؟
you must be out of your mind مگر مغز تو دیگر درست کار نمی کند؟ [اصطلاح روزمره]
Are you out of your mind? مگر عقلت کم است ( از دست دادی ) ؟
i am not of his mind با او هم عقیده
i am not of his mind نیستم
mind فکر
to be of the mind that ... این عقیده [نظر] را دارند که ...
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
mind مغز فهم
mind your p's and qs در گفتار و کردار خود بهوش باشید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
second language زباندوم
language زبان
I am here for a language course من برای برای یک دوره زبان به اینجا آمدم.
first language زبانیکهازهمهبهآنبیشترتسلطدارید
pl. language زبان پی ال وان
for a language course برای یک دوره زبان
language زبان برنامه نویسی ساخته شده از توابع برای کارهای مختلف که توسط مجموعه دستوراتی فراخوانی میشود
language هر برنامهای که هر خط برنامه را به زبان دیگری ترجمه میکند.
language تبدیل و اجرا میکند
language زبان برنامه نویسی که از نشانه هایی استفاده میکند تا دستورات ای که باید به کد ماشین تبدیل شوند را کد کند
language سیستم کلمات و نشانه ها که امکان ارتباط با کامپیوترها را فراهم میکند.
language ابزارهای سخت افزاری و نرم افزاری برای کمک به نوشتن برنامه هایی به زبان خاص توسط برنامه نویس
language زبان اصلی که برنامه با آن نوشته میشود تا توسط کامپیوتر پردازش شود
language در زمان اجرا
language مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
language زبان در سیستم هدایت پایگاه داده ها که امکان میدهد در پایگاه داده ها به راحتی جستجو شود و پرسش شود
language استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
language نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد
language زبان برنامه نویسی که حاوی دستورات کد دولویی است و مستقیما توسط CPU قابل فهم است
language زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
language دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language برنامهای که به عنوان مترجم
language بصورت لسانی بیان کردن
language زبان
language کلام
language لسان
language سخنگویی تکلم
language زبانی که برای برنامه نویسی طولانی و پیچیده است که هر دستور نشان دهنده یک دستور کد ماشین است
language برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
language قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص
to call to mind بخاطراوردن
mind-boggling بغرنج
mind-blowing رجوع شود به psychedelic
make up one's mind تصمیم گرفتن
master mind عقل کل
I spoke my mind. آنچه دردل داشتم بزبان آوردم
mind your eye ملتفت باشید
He hasnt a mind of his own. ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
master mind فکر بزرگ
You must be out of your mind (senses). حتما" دیوانه شدی
It is preying on my mind. خیالم را ناراحت کرده است
it crossed my mind بنظرم رسید
Keep your mind on your work. حواست بکارت باشد
If you dont mind my saying. اگر از حرفم بدتان نیاید
state of mind وضعیتوشرایطدریکلحظه
it crossed my mind بخاطری گذشت
one-track mind فردیکهتنهابهیکچیزعلاقمنداست
frame of mind حالتذهنیفرد
mind-boggling سرگیجه آور
mind-boggling کوبنده
With peace of mind. با آرامش خیال وخاطر
mind-boggling تکان دهنده
if you don't mind اگر ایرادی ندارید
mind-boggling شگفت انگیز
mind-boggling گیج کننده
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
mind-boggling دیر فهمیدنی
mind-boggling دشوار
make up one's mind بر ان شدن
that first springs to the mind متبادر به ذهن
to imprint on the mind ذهنی کردن
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
to in.apricipal in one's mind اصلی رادرخاطر کسی جای دادن
to infect any one's mind ذهن کسی را مشوب کردن
to open one's mind اندیشه یا راز خود را به کسی گفتن
to open one's mind دل خود را خالی کردن
to put in mind یاد اوری کردن
stamp on the mind خاطر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
out of sigt out of mind از دل برود هر انکه از دیده برفت
to bear in mind درنظرداشتن
to bring to mind بیادانداختن
to call to mind بیاداوردن
peace of mind اسودگی خاطر
to change ones mind تغییر رای دادن
to change ones mind منصرف شدن
that first spring to the mind متبادر به ذهن
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
to speak one's mind اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
sprining to the mind first تبادر به ذهن
mind reading کشف افکار دیگران
mind deafness کری ادراکی
mind-blowing کوبنده
mind blindness کوری ادراکی
mind your own business درفکر کار خودت باش
out of sight out of mind از دل برود هر انچه از دیده برفت
mind your eye بپایید
mind-blowing بغرنج
mind reading فکرخوانی
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
spiringing to the mind first تبادر به ذهن
unsoundness of mind اختلال مشاعیر
would you mind ringing اگر زحمت نیست خواهش میکنم زنگ را بزنید
mind-blowing شگفت انگیز
month's mind تمایل
month's mind ایین مذهبی بیاد بود کسیکه درگذشته در روز سی ام مردنش
mind-blowing تکان دهنده
mind work brain-work
mind-blowing دشوار
collective mind ذهن جمعی
mind reader کاشف افکار دیگران
It crossed my mind. به نظرم رسید.
It crossed my mind. به فکرم رسید.
It slipped my mind. آن را فراموش کردم.
presence of mind متانت
... if you don't mind my asking ... اگر پرسش من [برای تو] ایرادی ندارد
Mind the step! حواست به پله باشد!
Mind your head! مواظب سرت باش! [که به جایی نخورد]
Don't mind me! فکر من را نکن!
closed mind ذهن بسته
call to mind بخاطر اوردن
conscious mind آگاهی
absence of mind عدم حضور ذهن
conscious mind هشیاری
to blow somebody's mind <idiom> <verb> کسی را شگفتگیر کردن
to blow somebody's mind <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
conscious mind اطلاع
conscious mind هوشیاری
I spoke my mind. من خیلی رک گفتم.
conscious mind حس اگاهی
barren mind کودن ذهن
of unsound mind دیوانه
mind readers کاشف افکار دیگران
breadth of mind بزرگی یا وسعت فکر
Mind what you're doing! [Be careful!] احتیاط کن [مواظب باش ] !
i made up my mind to go بر ان شدم که بروم
It was engraved on my mind . درزهنم نقش گرفت ( بست )
It is uppermost in my mind . درمد نظرم هست ( درمد نظردارم )
presence of mind حضور ذهن
he changed his mind منصرف شد
he changed his mind از ان خیال منصرف شد
he has a good mind مایل است
he has a good mind که انکار را انجام دهد
Nothing is further from my mind than marriage . اصلا" فکر ازدواج نیستم
high mind با مناعت دارای احساسات بلند
his mind was petrified ذهنش از کار افتاد
She has a twisted mind . آدم کج خیالی است ( سوء ظن دارد )
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
i made up my mind to تصمیم گرفتم که ...
i made up my mind to بر ان شدم که ...
i made up my mind to go نصمیم گرفتم که بروم
Allow me to chew it over in my mind . اجازه بدهید دراین باره فکر کنم
presence of mind حاضر ذهنی هوشیاری
one-track mind <idiom> تنها به یک چیز فکر کردن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
watch/mind one's P's and Q's <idiom> مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
cross one's mind <idiom> فکرکردن
change (one's) mind <idiom> مغز کسی را شستشو دادن
in one's mind's eye <idiom> درفکر شخص
make up one's mind <idiom> تصمیم گیریکردن
double mind فریبنده
good mind حسن نیت
double mind منلون
bring to mind <idiom> چیزی را به یادآوردن
double mind دردل
Has he gone nust ? Is he out of his mind ? مگر مغزش عیب دارد؟
detached mind فکر یا روح بی طرف
slip one's mind <idiom> فراموش شده
source language 1-زبانی که برنامه در ابتدا به آن نوشته شده است .2-زبان برنامه پیش از ترجمه
the turkish language زبان ترکی
syntax language زبان تشریح نحو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com