English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 70 (6 milliseconds)
English Persian
No one needed to know save herself / outside herself [American E] . به غیر از او [زن] هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
Other Matches
needed نیاز
needed لزوم
You are needed . They need you . وجود شما مورد نیاز است
needed نیازمندی در احتیاج داشتن
needed نیازمندبودن
needed نیازداشتن
needed ضرورت
needed نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed مستلزم بودن
needed لازم بودن
needed حاجت
needed احتیاج
Just what I needed. دقیقا چیزی که میخواستم.
Just what I needed. دقیقا همینو میخواستم.
Reforms are needed in various directions. تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
That is all we needed!That caps ( beats ) all ! واقعا" همین یکی دیگه مانده بود !
to save for something پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
save that الا اینکه
save that جز اینکه
save off مساوی
save all توربندی بین ناو و اسکله
all save one همه به جز یکی
save for <prep.> سوای
save for <prep.> غیراز این
save for <prep.> بجز این
Save this for me, please! لطفا این را برای من نگه دار!
to save up for something برای چیزی صرفه جویی کردن
save all تور
save all ادم خسیس
save all قلک
save نجارت دادن
save صرفه جویی کردن
save امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
save محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
save نجات دروازه
save ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
save ذخیره کردن
save نجات دادن پس انداز کردن
save حفظ کردن
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
save رهایی بخشیدن نگاه داشتن
save اندوختن
save پس انداز کردن
save فقط بجز
save بجزاینکه
save نگهداشتن
save the day <idiom> به پیروزی وموفقیت دست یافتن
save one's face <idiom> به روی خود نیاوردن
save money به دقت خرج کردن
save money پس انداز کردن
to save for retirement برای بازنشستگی پس انداز کردن
kick save نجات دروازه با پای دروازه بان
to save one's brath دم نزدن
to save one's neck از دار رهایی یافتن
to save ones face ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
He did it to save his face. برای حفظ آبرواینگار راکرد
propensity to save گرایش به پس انداز
To save . To economize. صرفه جوئی کردن
save face <idiom> خرید آبرو ،نگهداشتن آبرو
save one's breath <idiom> به صرفت است که ساکت باشی
marginal propensity to save میل نهائی به پس انداز
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
to save bot cash نقد فروختن
save one's neck/skin <idiom> نجات خوداز خطر ومشکل
to save [to disk/DVD etc.] حفظ کردن [روی دستگاه دیسک سخت یا دی وی دی] [رایانه شناسی]
average propensity to save y/s= APS
average propensity to save میل متوسط به پس انداز نسبتی از درامد که به پس انداز اختصاص می یابد
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency . فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com