English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
Other Matches
He was pressed for pressed for ad answer . به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
pressed کمبودزمانییامالی
pressed powder پنکیک
pressed area ناحیهفشردهشده
he is pressed for money از بی پولی در مضیقه است
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
She pressed my hand . دستم را فشار داد
the people pressed in مردم زور اورده داخل شدند
hand pressed دست افشار
hard pressed سخت گرفتار
hard pressed سخت موردتعقیب
hard-pressed سخت گرفتار
hard-pressed سخت موردتعقیب
hard pressed <adj.> دست تنگ
pressed for time <idiom> با اشکال وبه سختی وقت
to be pressed for time عجله داشتن
die pressed part بخش فشرده حدیدهای
iam pressed for space جایم تنگ است
iam pressed for space از حیث جا در زحمتم
united pressed pawns پیادههای رونده متصل شطرنج
She furtively pressed my hand . یواشکی دستم را فشارداد
cold pressed forging اهنگری فشاری سرد
hot pressed part بخش پرس شده داغ
We are pressed for money ( time ) . ازنظرمالی ( وقت ) تحت فشار هستیم
I am in a great hurry . I am pressed for time . خیلی عجله دارم
side by side columns ستونهای پهلو به پهلو
To take someones side . To side with someone. از کسی طرفداری کردن
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
he is my only child فرزند یگانه من است
child بچه
child ولد
child طفل
from a child ازهنگام بچگی
with child <idiom> حامله شدن
child ionship relat child parent
i would i were a child ای کاش بچه بودم
with child ابستن حامله
to get with child ابستن کردن
child کودک
child فرزند
only child تک فرزند
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child parent
Watch the child ! مواظب بچه باش !
child study کودک پژوهی
child window پنجرهای در پنجره اصلی
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child psychology روانشناسی کودک
child psychiatry روانپزشکی کودک
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child abuse بهره کشی از کودک
child adoption فرزند خواندگی
child centered کودک محور
child development رشد کودک
child custody حضانت
child in the womp حمل
unborn child حمل
child law حقوق کودک
child of the second bed بچه زن دوم
poor child بیچاره بچه
nurse child فرزند خوانده
foster child فرزند خوانده
god child بچه تعمیدی
grand child نوه
lost child طفل لقیط
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
gutter child بچه موچه گرد
natural child بچه نامشروع
nurse child فرزند رضائی
god child فرزندتعمیدی
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
feral child کودک وحشی
natural child طفل حرامزاده
in child birth درحال زایمان
illegitimate child طفل نامشروع
an abortive child بچه سقط شده
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
adopted child فرزند خوانده
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy بچهبا استعداد
rejected child کودک مطرود
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
elf child بچه عوضی
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child فرزند مسئله دار
child's play بچه بازی
an abortive child فگانه
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
to beat a child کتک زدن بچه
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
big with child حامله
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
wolf child کودک گرگ پرورده
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
backward child کودک عقب مانده
problem child کودک مشکل افرین
big with child ابستن
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
parent child relationship رابطه پدر و پسر
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
female slave with a child ام ولد
female slave with a child master her from child witha
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
child labor laws قوانین کار کودکان
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
blood money of an unborn child دیه جنین
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
blood money of an unborn child غره
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
side out خراب کردن سرویس
over the side خارج از ناو
near side سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
on side پایان بازی
on side در داخل خط خارج نشده
right side up وارونه
On that side . درآن طرف
near side سمت چپ اسب
side out خطای سرویس
out side of جز غیراز
off side خارج از خط
out side دریافت کننده سرویس دریافت کننده سرویس اسکواش
off side سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
side by side پهلو به پهلو
right side up پشت رو
side کناره
on the other side <adv.> طور دیگر
on the other side <adv.> درمقابل
on the other side <adv.> ازطرف دیگر
side بر
on the other side <adv.> به ترتیب دیگر
side جنب جانب
on one side <adv.> یکی انکه
side طرف
side ضلع
side طرفداری کردن از
side پهلو کناره
side در یکسو قرار دادن
on one side <adv.> در یک طرف
side پهلو
side سمت
side سو
side تیم
along side در پهلو
along side در کنار
in side سمت سرویس زمین اسکواش
side سمت کنار
along side of درپهلوی
side with <idiom> عاشق چیزی بودن
he is on our side طرف ما
he is on our side طرفدار مااست
in side سمت سرویس زمین
side جهت
on the other side <adv.> از سوی دیگر
along side of درقبال
along side of دربرابر
along side پهلو به پهلوی
along side تا کنار
to win over to one's side مجذوب خود کردن
flip side پشت هرچیز
to win over to one's side بطرف خوداوردن
to win over to one's side غالب امدن بر
weather side سمت بادگیر
flip side پشت صفحهی گرامافون
weak side حمله باتعداد کم جبههای با تعدادکمتر بازیگر
weak side زمین دور از توپ
side lane راهعبورجانبی
flip side بخش ثانوی هرچیز
to be on the safe side باقی نباشد
side ward ازپهلو
side ward ضلعی
side ward پهلویی
side ward یک بری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com