Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English
Persian
Take time by the forelock .
<proverb>
یال را دریاب .
Search result with all words
to take time by the forelock
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
to take time by the forelock
را ازدست ندادن
One must take time by the forelock .
وقت را باید غنیمت شمرد
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
Other Matches
forelock
کاکل موی پیشانی
forelock
میخ محور
forelock
سگدست
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
against time
رکوردگیری
one-time
پیشین
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
one-time
قبلی
one-time
سابق
against time
تایم گیری
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
It's time
وقتش رسیده که
out of time
بیجا
behind time
بی موقع
behind time
دیر
time is up
وقت گذشت
two-two time
نتدودوم
three-four time
نت
four-four time
چهارهچهارم
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
time in
ادامه بازی پس از توقف
out of time
بیگاه
from this time forth
ازاین پس
time out
وقفه فاصله
time out
ساعت غیبت کارگر
at any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time out
ایست
time out
تایم
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین ببعد
all-time
بالا یا پایینترین حد
from time to time
گاه گاهی
time will tell
در آینده معلوم می شود
from time to time
هرچندوقت یکبار
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out
مهلت
for the time being
عجالت
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
about time
<idiom>
زودتراز اینها
At the same time .
درعین حال
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
Our time is up .
وقت تمام است
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
one at a time
یکی یکی
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
out of time
بیموقع
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
once upon a time
یکی بودیکی نبود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
many a time
بارها
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
many a time
چندین بار
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
off time
وقت ازاد
off time
مرخصی
old time
قدیمی
on time
مدت دار
take your time
عجله نکن
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
some time
مدتی
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
وقت قرار دادن برای
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ثیر قرار میدهد
some time
یک وقتی
in the mean time
ضمنا
in the time to come
در
in the time to come
اینده
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
فرصت موقع
time
عهد
time
روزگار
time
ایام
time
زمانه
time
هنگام
time
فرصت مجال
time
گاه
time
زمان
time
وقت
in time
بموقع
in time
بجا
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
مدت
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
فرصت
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
تایم
time
ساعتی
time
زمانی موقعی
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
[s]
<adv.>
بار
some time or other
یک وقتی
to know the time of d
هوشیاربودن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
to know the time of d
اگاه بودن
time
مدروز
two time
دو حرکت ساده
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
just in time
درست بموقع
i time
time Instruction
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
what time is it?
چه ساعتی است
in no time
خیلی زود
what is the time?
چه ساعتی است
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
specified time
وقت معین
what is the time?
وقت چیست
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
some time or other
یک روزی
training time
زمان تمرین
time preference
ارجحیت زمانی
time trouble
کمبود وقت
to have plenty of time
وقت فراوان داشتن
transfer time
زمان انتقال
to gain time
دست بدست کردن
to have plenty of time
وقت کافی داشتن
time priority
تقدم زمانی
time priority
اولویت زمانی
time policy
بیمه نامه دریایی با مدت محدود
time waisting
تلف کردن وقت
time perception
ادراک زمان
time yield
تسلیم زمانی
to beat time
ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
to bide ones time
منتظرفرصت شدن
time path
مسیر زمانی
to fool away ones time
وقت خودراتلف کردن
time trouble
ضیق وقت
time policy
بیمه نامه مدت دار
time preference
ترجیح زمانی
time utility
استفاده از زمان
time preference
رجحان زمانی
to gain time
به بهانه گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
time quantum
ذره زمانی
time slicing
تقسیم بندی زمانی
time slicing
قطعه کردن زمان
time saver
گاه اندوز
time score
نمره زمانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com