English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 156 (8 milliseconds)
English Persian
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
Other Matches
balcony بالاخانه
balcony ایوان
balcony بالکن
balcony لژ بالا
with a balcony با بالکن
access balcony ایوان
fell سنگدل
they fell upon him بر او افتادند
i fell a بخواب رفتم
I fell down. افتادم زمین
fell مهیب بیداد گر
i fell a خوابم برد
fell بریدن وانداختن
fell قطع کردن
fell انداختن
f. and fell تمام بودن
fell بزمین زدن
i fell pity for him دلم بحالش رحم امد
he fell to the ground همینکه
it fell to my lot to go قسمت
it fell to my lot to go من شد که بروم
he fell a v to his ambition قربانی جاه طلبی خودشد
i fell pity for him دلم برایش سوخت
he fell asleep خوابش برد
he fell ill ناخوش شد
he fell ill مریض شد
he fell ill به بستر بیماری افتاد
he fell prone دمر افتاده
he fell to the ground دویدن اغازکردبزمین افتاد
his joke fell f. شوخی اونگرفت
it fell to my lot to go قرار شد من بروم
the lot fell upon me پشک بمن افتاد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
The project fell through ( got nowhere). این طرح بجایی نرسید
all the expenses fell on him تمام مخارج به گردن اوافتاد
wool fell پوستین
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
the lot fell upon me قرعه بنام من اصابت کرد
She fell in love at first sight . با یک نظرعاشق شد
tears fell down his cheeks اشک از چشمانش سرازیر شد
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
My legs fell asleep [are numb] . ساق پاهایم خوابشان برده [سر شده اند] .
He fell off his bike and bruised his knee. او [مرد] از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته [کبود] شد.
He fell into deep thought. He began to ponder . بفکر فرو رفت
with child <idiom> حامله شدن
i would i were a child ای کاش بچه بودم
he is my only child فرزند یگانه من است
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
child بچه
with child ابستن حامله
to get with child ابستن کردن
only child تک فرزند
from a child ازهنگام بچگی
child ولد
child parent
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child فرزند
child ionship relat child parent
child طفل
child کودک
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy بچهبا استعداد
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
backward child کودک عقب مانده
child's play هر کار بسیار آسان
child's play بازی کودکان
child adoption فرزند خواندگی
child abuse بهره کشی از کودک
to beat a child کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
big with child حامله
wolf child کودک گرگ پرورده
big with child ابستن
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
an abortive child فگانه
an abortive child بچه سقط شده
poor child بیچاره بچه
Watch the child ! مواظب بچه باش !
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
in child birth درحال زایمان
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
adopted child فرزند خوانده
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
child in the womp حمل
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child بچه عوضی
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
gutter child بچه موچه گرد
grand child نوه
god child فرزندتعمیدی
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
child window پنجرهای در پنجره اصلی
child study کودک پژوهی
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed بچه زن دوم
child law حقوق کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry روانپزشکی کودک
child psychology روانشناسی کودک
illegitimate child طفل نامشروع
unborn child حمل
lost child طفل لقیط
natural child بچه نامشروع
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child development رشد کودک
feral child کودک وحشی
foster child فرزند خوانده
child custody حضانت
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
rejected child کودک مطرود
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
natural child طفل حرامزاده
nurse child فرزند رضائی
nurse child فرزند خوانده
god child بچه تعمیدی
child centered کودک محور
problem child کودک مشکل افرین
problem child فرزند مسئله دار
female slave with a child master her from child witha
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
female slave with a child ام ولد
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
child labor laws قوانین کار کودکان
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
parent child relationship رابطه پدر و پسر
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
blood money of an unborn child غره
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
blood money of an unborn child دیه جنین
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com