Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English
Persian
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
Search result with all words
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
to be unable to hold a candle to somebody
<idiom>
در برابر کسی پائین رتبه بودن
[در توانایی یا مهارت و غیره]
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
candle
شمع
candle
شمع ساختن
stearin candle
شمع گچی
standard candle
شمع استاندارد
smoke candle
جعبه دودزا در گلوله دودانگیز
smoke candle
جعبه حاوی عامل دودانگیز
spermaceti candle
شمع کافوری
foot candle
فوت کاندل
electric candle
شمع برقی
candle ends
ته شمع
candle foot
شمع- پا
candle maker
شمع ساز
candle maker
شماع
candle power
شمع
candle ring
زنبق شمعدان
candle ends
باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
rush candle
شمع پیزر فتیله
roman candle
افتاب مهتاب
mould candle
شمع ریختگی
candle light
نور شمع
iablochkoff candle
شمع یابلوچکوف
wax candle or taper
شمع مومی
to work by candle light
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
burn the candle at both ends
<idiom>
یکسره کارمیکند
in the hold
در انبار کشتی
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold out
بسط یافتن
hold on
صبرکردن
hold one's own
پایداری
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
ایستادگی کردن
hold on
نگهداشتن
hold on
ادامه دادن
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold with
خوش داشتن در
hold with
پسندیدن
hold over
تمدید
hold over
برای اینده نگاه داشتن
to hold an a
باردادن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
hold over
باقی ماندن
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
to hold
داشتن
to hold
دارا بودن
to hold
مالک بودن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
hold-up
<idiom>
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold up
<idiom>
حمل کردن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
get hold of yourself
گیرتون آوردم
hold in
خودداری کردن
hold-up
توقیف
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
منعقد کردن
hold
تسلط
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
انبار کالا
hold
جلوگیری کردن
hold
پایه مقر
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
ایست
hold
دژ
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
ایست نگهداری
hold-up
قفه
hold-up
مانع شدن
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
توقیف
hold up
قفه
get hold of
گیر اوردن
hold up
مانع شدن
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
گیر
hold in
جلوگیری کردن
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
گرفتن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold
دردست داشتن
hold
نگاه داشتن
hold
نگهداشتن
hold by
پسندیدن
hold forth
ارائه دادن
hold
چسبیدن نگاهداری
hold
انبار کشتی
hold
تصرف کردن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold by
به چیزی چسبیدن
hold down
مطیع نگاه داشتن
data hold
ذخیرهاطلاعات
hold-ups
قفه
hold-ups
مانع شدن
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
choke hold
خفه کردن
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
catch hold of
محکم نگاهداشتن
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
choke hold
فن شیمه
hold down for batteryseparator
میانگیردار باتری
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
battery hold down
میانگیردار باتری
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
hold good
<idiom>
ادامه دادن
hold-ups
توقیف
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold-ups
با اسلحه سرقت کردن
to hold the scales even
عادلانه داوری کردن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath
نفس خود را حبس کردن
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
to hold water
ضد آب بودن
to hold water
صحت دار بودن
to hold water
قابل قبول بودن
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
to hold water
معتبر بودن
hold water
<idiom>
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
to hold in contempt
پست شمردن کوچک شمردن
container hold
گنجایشانبارکشتی
to hold cheap
ناچیزشمردن
to hold a levee
بار عام دادن
to catch hold of
محکم گرفتن
taking hold
سرشاخ
submission hold
شی مه
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold
خفه کردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold back
مانع
hold back
گیر
to hold a meeting
انجمن کردن
to hold a meeting
مجلس
to hold a meeting
داشتن
to hold by lease
در اجاره
to hold by lease
با اجاره گرفتن
to hold by lease
اجاره کردن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
heading hold
روش کنترل سمت مسیرهواپیما
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold aloof
کناره گیری کردن
to hold a session
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
hold back
بند
hold back
وقفه
hold back
توقف مانع شدن
hold fire
اتش قطع
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold good
معتبر بودن
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
ایستادگی کردن
hold hard
صبر کنید
hold hard
عجله نکنید
hold water
با عقل جور امدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com