English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
To be a time -server . To sail with the wind . To be unprincipled. نان را به نرخ روز خوردن ( ابن الوقت بودن )
Other Matches
To be a time server . To sail with the wind . ابن الوقت بودن
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
time server ابن الوقت
time server بوجارلنجان
An opportunist. A time -server. آدم استفاده جو ( استفاده گر )
unprincipled بی مرام
unprincipled هر دمبیل
unprincipled بی مسلک
an unprincipled conduct رفتاریکه مبنای اخلاقی صحیحی نداشته باشد
measurement of wind direction: wind vane اندازهگیریمقداربارشبرف
server کامپیوتر متصل به شبکه که نرم افزار سیستم عامل شبکه را اجرا میکند تا کاربر دیگر واشتراک فایل و چاپگر را کنترل کند
server کامپیوتر مخصوص و امکان حافظه پشتیبان در ترمینال ها و عملگرهای شبکه محلی
server خدمتگزار
server سیستم عامل شبکه برای PC سافت IBM
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
server ول مدیریت صف چاپ و چاپگرهاست
server توسط کاربران متعدد در یک زمان است
server خدمتگذار
server کمک کننده
server نوکر
server خدمتکار
server بازیکنی که توپ را میزند
server مشخصه مخصوص در وب سرور که به صفحات وب و متن ها و برنامه ها امکان تواناییهای خاص میدهد. مثل شمارش مراجعه کنندگان به یک سایت
server سیستم
server که به کاربر امکان دستیابی به فایلهای کامپیوتر دیگر و وسایل جانبی روی شبکه میدهد به صورتی که گویی منابع محلی هستند
server برنامه کاربردی ذخیره شده روی دیسک سخت سرور که قابل دستیابی
non dedicated server کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را در پس زمینه اجرا میکند و نیز برای اجرای برنامههای کاربردی نرمال در همان زمان قابل استفاده است
a dedicated server [رایانه] خدمتگذار اختصاصی
file server سرور فایل
communications server سرویس دهنده مخابراتی
mail server کامپیوتری که پستهای وارد شده در ذخیره میکند و به کاربر صحیح ارسال میکند و پست خروجی را ذخیره میکند و به مقصد درست روی اینترنت منتقل میکند
LAN Server سیستم عامل شبکه برای PC سافت IBM
Web server کامپیوتری که صفحات وب را که یک وب سایت تشکیل می دهند ذخیره میکند
process server مامور ابلاغ برگهای قانونی
proxy server کامپیوتری که کپی داده ها و فایلهای ذخیره شده روی سرور را ذخیره میکند تا به کاربران امکان دهد به سرعت به فایلها و داده دستیابی داشته باشند, اغلب حد وسط ی بین اینترنت یک شرکت و اینترنت عمومی است
network server خدمتگزار شبکه
file server خدمتگزار فایل
server based application برنامه کاربرد شبکه
dedicated file server خدمتگذار فایل اختصاصی
back end server کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
client server network شبکه خدمتگزار- مشتری
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
in sail د رکشتی
under sail دارای بادبانهای گسترده
to take in sail جمع کردن یا پیچیدن بادبان شراع پیچیدن
to sail [for] با کشتی بادی آغاز به سفر کردن [به]
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail حرکت کردن
sail سفر دریایی رااغاز کردن
sail کشتیرانی کردن بادبان برافراشتن بادبان حرکت در روی جاده یا دریا
sail راندن
sail با نازوعشوه حرکت کردن
sail باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
sail هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sail شراع کشتی بادی
sail بادبان
sail با کشتی حمل کردن
sail مسافرت با قایق بادی
sail شراع
sail ho! کشتی !کشتی !
to me sail رهسپار شدن
sail in با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
sail into به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
sail into <idiom>
to go for a sail با کشتی بادی سفریاگردش کردن
stay sail بادبان نصب شده برروی دیرک
to clew up[ a sail بالاکشیدن بادبان
cut of sail برش بادبان
square sail بادبانچهاگوش
sail panel صفحهقایقرانی
set sail sail make: syn
set sail بالا بردن بادبان
how many day's sail is it? چند روز راه است باکشتی
head sail بادبان جلوی دکل
head sail بادبان جلو کشتی
mizzen sail بادبان روی دکل فرعی
mizzen sail بادبان پاشنه
dry sail بیرون اوردن قایق از اب
make sail sail set
full sail بابادبانهای گسترده
full sail تبار مجهز
lateen sail کشتی دارای بادبان سه گوش
lateen sail بادبان سه گوش
main sail بادبان اصلی
set sail رهسپار دریا شدن
sail loft جایگاه بادبان سازی
to sail the sky پروازکردن درهوا
to sail a sea باکشتی عبورکردن ازدریا
set sail <idiom> سفردریایی را آغازکردن
to set sail رهسپارشدن
sail locker انبار ملوانی
sail hook قلاب چادر
sail locker انبار وسایل ملوانی
gaff sail بادبانمایلمتصلبهدکل
sail cloth پارچه بادبانی یا شراعی
sail arm پره اسیاب بادی
Bermuda sail بادبانبرمودائی
sail area سطح بادبان
sail area قسمت بادگیر کشتی
to sail avessel راندن قایق
press of sail or canvas بادبان بفراخور باد
press of sail or canvas ان مقداربادبان که باد اجازه دهد
main royal sail بادبانسلطنتیاصلی
gaff sail boom تیرکبادبانمایل
fore royal sail بالاترینقسمتبادبان
lower fore topgallant sail بادبانتحتانیجلویدکلکشتی
upper fore topgallant sail قسمتبالاییبادبانچهارگوش
main lower topgallant sail بادبانبالایدکلاصلیتحتانی
main upper topgallant sail بادباناصلیرویعرشهیفوقانی
get wind of <idiom> بادخبرآورده
down wind بادبسمتپائین
on the wind درجهتباد
it goes before the wind بادانرامیبرد
get wind of something از چیزی بوبردن
second wind <idiom> تجدید قوا کردن
get the wind up ترسیدن
wind up <idiom> به پایان رساندن ،تسویه کردن
wind up منحل کردن
wind up پایان دادن
get wind of something پی بچیزی بردن
wind up پایان یافتن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
wind up منتج به نتیجه شدن
wind up <idiom> خیلی هیجان زده شدن
wind up <idiom> سفت کردن فنر ماشین
wind off باز کردن از پیچ
wind پیچیدن
wind حلقه زدن
wind چرخاندن
wind باد
to wind off واتابیدن
second wind سازگاری ثانوی
second wind نفس دوم
wind قدرت تنفس کامل
to wind up خاتمه دادن بپایان رساندن
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
to wind up کوک کردن اماده کردن گلوله
there is something in the wind کاسهای زیر نیم کاسه است
wind انحنایافتن
second wind بازیابی وضع عادی تنفس
wind درمعرض بادگذاردن
wind ازنفس انداختن نفس
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind :پیچاندن
wind نفخ بادخورده کردن
to wind off باز کردن
to get the wind up بیم داشتن
wind پیچ دان کوک کردن
to get wind of بو بردن از
wind : باد
wind انحناء
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
in the wind's eye برخلاف جهت باد
to gauge wind نیروی بادراسنجیدن
wind abeam جهتعرضی
short wind تنگه نفس
it is blown off by the wind بادانرامیبرد
to break wind بادول کردن
spill wind سست کردن بادبان برای جلوگیری از تمایل قایق به یک سمت
wind arrow پیکانباد
whirl wind گردباد
strong wind باد تند
strong wind باد قوی
wind chest جعبهباد
true wind سمت وزش باد
action of wind حرکتجریانباد
to haul upon the wind سرکشتی رانزدیک تربه جهت وزش بادقراردادن
in the teeth of the wind برخلاف جهت باد
in the wind's eye بر ضد باد
trade wind باد بسامان
relative wind باد نسبی
true wind باد حقیقی
An inclement wind . باد مخالف(نامساعد )
to put the wind up برانگیختن
in the teeth of the wind برضد باد
to put the wind up نرساندن
to raise the wind پول برای مقصودی فراهم کردن
wind up to fury خشمگین کردن
wind deflector بادگیر
wind direction جهتوزشباد
the wind rises شد
throw to the wind پشت پا زدن
throw to the wind دور انداختن
fling to the wind پشت پا زدن
fling to the wind دور انداختن
fishtail wind باد مواج
fishtail wind بادی که مداوما به چپ وراست یا جلو و عقب تغییرجهت میدهد
favourable wind بادشرطه
favourable wind بادمراد
favourable wind بادمساعد
fair wind باد موافق
electric wind باد الکتریکی
effective wind مولفه باد موثر
effective wind باد سمتی
the wind rises بادتند
the wind rises بادوزیدن گرفت
ill wind آنچهدرفاهرتلخولینتیجهخوبیداشتهباشد
suface wind باد سطحی
head wind باد مخالف
head wind باد روبرو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com