English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
Other Matches
Did you carry (deliver) the letter ? نامه را بردی یا نه ؟
meticulously با دقت زیاد
To carry out . To implement . To carry into action . عمل کردن
Get the letter to him . Have the letter handed to him. نامه را بدستش برسان
i wrote letter a letter چندین کاغذ پشت سرهم نوشتم
i wrote letter a letter هی کاغذ نوشتم
Read out the letter. Read the letter aloud. نامه را بلند بخوان
carry out اجرا کردن
carry it all همه رامیدید
carry one ده بر یک
carry out انجام دادن
carry out به انجام رساندن
carry away از جا در بردن
carry out صورت دادن
carry out تکمیل کردن
carry over انتقال دادن
carry out واقعی کردن
carry out عملی کردن
carry out واقعیت دادن
carry all درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry out صورت گرفتن
carry away ربودن
carry out انجام دادن
carry out اجرا کردن
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
to carry away ازجادربردن
to carry off ربودن
to carry off کشتن
to carry on ادامه دادن
to carry on پیش بردن
to carry out اجراکردن
to carry out کاربستن
to carry over منقول ساختن
to carry over انتقال دادن
to carry through انجام دادن
to carry through بپایان رساندن
to carry to a بحساب بردن
carry (something) out <idiom> گماردن ،قراردادن
carry over <idiom> برای بعد نگهداری کردن
carry too far بدرجه جدی رساندن
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
to carry away ربودن
carry بردن
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry نشانه وقوع وام
carry وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
Carry the one [two] . یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry حمل کردن
carry حمل ونقل کردن
carry رقم نقلی
carry روپوش پرچم
carry تیر رسی داشتن
carry تیررسی حالت دوش فنگ
carry انتقال دادن
carry جبران ضعف یار
carry رانینگ
carry گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry حمل غیرمجاز توپ
carry on ادامه دادن
carry-on ادامه دادن
carry out جامه عمل پوشاندن
carry بدوش گرفتن
carry out به اجرا در آوردن
carry out تحقق بخشیدن
Carry the one [two] . یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry into execution انجام دادن
to carry into execution اجراکردن
to carry off to prison بزندان کشیدن
carry into effect صورت دادن
carry ineffect صورت دادن
carry into effect تکمیل کردن
carry into effect جامه عمل پوشاندن
carry ineffect تکمیل کردن
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry oneself سلوک کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
carry into effect به انجام رساندن
to carry into effect بموقع اجراگذاشتن
to carry into effect اجراکردن
to carry the day فیروزشدن
partial carry رقم تقلی جزئی
partial carry فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
propagated carry رقم نقلی پخش شده
ripple through carry عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
to carry a cane عصادست گرفتن
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
to carry arms سربازشدن
to carry arms سلاح برداشتن
to carry authority نفوذیاقدرت داشتن
carry ineffect جامه عمل پوشاندن
carry ineffect واقعی کردن
to carry costs هزینه مرافعه دادن
to carry forward منقول ساختن
carry ineffect به انجام رساندن
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
carry ineffect تحقق بخشیدن
carry into effect تحقق بخشیدن
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
carry into effect عملی کردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
to carry a weapon اسلحه ای با خود حمل کردن
Could you help me carry my luggage? ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
to carry a weapon مسلح بودن
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
carry ineffect انجام دادن
to carry sword شمشیر جستن
carry ineffect عملی کردن
to carry the day فتح کردن
carry into effect واقعی کردن
carry ineffect واقعیت دادن
to carry to excess افراط کردن در
to carry to excess بحدافراط رساندن
to carry weight نفوذ یا اهمیت داشتن
carry into effect اجرا کردن
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
carry ineffect اجرا کردن
carry into effect انجام دادن
fireman's carry یک دست و یک پا
carry into effect اجرا کردن
carry forward مبلغ منقول
carry forward منقول ساختن
carry arms دوش فنگ
cascaded carry رقم نقلی ابشاری
cascade carry وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
carry lookahead با پیش بینی رقم نقلی
carry into execution اجرا کردن
carry light نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
end around carry رقم نقلی دورگشتی
crawl carry انتقال خزشی
it does not carry the point مقصودرا نمیرساند
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry propagation پخش رقم نقلی
carry out the obligations اجرای تعهدات
carry one's bat تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry on business داد و ستد کردن
carry into effect واقعیت دادن
cash-and-carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cash and carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
end around carry رقم نقلی دور گشتی
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
to carry a piece at safety تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
To carry iron to india . <proverb> آهن به هند بردن .
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
fireman's carry from outside and reverse پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
fireman's carry from outside & semisoupl پیچ یک دست و یک پای مخالف
to carry water in a sieve ساییدن مگس درهوارگ زدن
to carry water in a sieve اب درهاون کوبیدن
fireman's carry from kneeling position نوعی یک دست و یک پا
fireman's carry and leg block نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
fireman's carry and barrel roll یک دست از کمر
letter for letter <adv.> مو به مو
to the letter <adv.> مو به مو
letter نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to a. letter فرستادن
to a. letter روی نامه عنوان نوشتن نامه نوشتن کاغذی رابعنوان
letter for letter <adv.> نکته به نکته
letter no نامه شماره 5
letter of a اگاهی نامه
letter حروف ارسالی به چندین آدرس با نام بدون تغییر در متن
to the letter <adv.> کلمه به کلمه
letter نوشته
d. letter حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
letter for letter <adv.> کلمه به کلمه
letter of a اطلاع نامه
to the letter <adv.> نکته به نکته
letter حرف چاپی
letter حرف الفباء
letter حرف
to the letter <idiom> طبق قانون
letter نامه
letter مراسله
letter سند
letter معرفی نامه
letter نویسه
letter باحروف نوشتن باحروف علامت گذاشتن اجازه دهنده
letter معرفت دانش
letter اثارادبی
letter کاغذ ادبیات
to the letter طابق النعل بالنعل
When told to carry a load , the ostrich was a bird. <proverb> به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
chain letter نامهی زنجیری
letter of reference معرفی نامه
love letter نامه عاشقانه
curled letter کاهوی پیچ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com