Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
To go back on ones word . To renege.
زیر حرف خود زدن
Other Matches
To go back on ones promise . to renege .
زیر قول خود زدن
renege
ترک تابعیت کشور یا دین خود راکردن
renege
گول زدن
renege
دبه کردن
renege
انکار کردن
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
say a word
حرف زدن
say a word
سخن گفتن
to say a word
سخن گفتن
to say a word
حرف زدن
take my word for it
قول مراسندبدانید
the last word
سخن اخر
the last word
ک لام اخر
the last word
سخن قطعی
the last word
حرف اخر
that is not the word for it
لغتش این نیست
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
at his word
بفرمان او
at his word
بحرف او
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
in a word
خلاصه
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
in one word
خلاصه
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
keep to one's word
سر قول خود بودن
last word
حرف اخر
last word
اتمام حجت
last word
بیان یا رفتار قاطع
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
last word
<idiom>
نظر نهایی
say the word
<idiom>
علامت دادن
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
word
اطلاع
word for word
<adv.>
مو به مو
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
word for word
<adv.>
نکته به نکته
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word
به شرافتم قسم
word for word
کلمه به کلمه
word for word
تحت اللفظی
word for word
طابق النعل بالنعل
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
لفظ
word
لغت
word
کلمه
word
واژه
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
حرف
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
فرمان
word
گفتار
word
واژه سخن
word
عبارت
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word
مشابه 10721
word
قول
word
پیغام خبر
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
عهد
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word
بالغات بیان کردن
word
لغات رابکار بردن
word
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
to pass one's word
قول دادن
reserved word
کلمه محفوظ
repetition of a word
باز گوئی یاتکرارسخن
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
relying on his word
باستناد سخن وی
written word
کلماتنوشتاری
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
word book
دیکشنری
word choice
کلمه بندی
word choice
بیان
word book
واژه نامه
word book
کتاب لغت
word book
قاموس
word book
فرهنگ لغات
word book
لغت نامه
to impawn one's word
قول دادن
say a good word for
تعریف کردن
stimulus word
واژه محرک
How do you pronounce
[say]
that
[this]
word?
این واژه چه جور تلفظ می شود؟
send word for him
پیغام برای او بفرستید
status word
کلمه وضعیت نما
speak a word
چیزی بگویید حرفی بزنید
He didnt say a word.
یک کلام هم حرف نزد
smear word
عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
that word is obsolescent
ان واژه کم کم دارد مهجور
that word is obsolescent
میشود
the root of a word
ریشه واژه
say a good word for
دفاع کردن
to send word
پیغام دادن
score out that word
ان واژه را خط بزنید
score out that word
روی ان واژه خط بکشید
send word
پیغام دادن
the word is sanctioned by use
کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
send word
خبر دادن
the root of a word
اصل کلمه
word processor
کلمه پرداز
word-perfect
یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
ghost word
کلمه غیرمصطلح
ghost word
لغت غیر مستعمل
function word
کلمه دستوری
full word
کلمه کامل
full word
تمام کلمه
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ?
معنی این لغت چیست ؟
loan word
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
loan word
لغت اقتباسی
machine word
کلمه ماشین
word processors
کلمه پرداز
half word
نیم کلمه
word perfect
یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
in the p sense of the word
بمعنی واقعی کلمه
in word and deed
درگفتارو عمل
instruction word
کلمه دستورالعمل
introductory word
کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
his bare word
قول خشک وخالی او
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
head word
کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word
گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
key word
مفتاح
give someone one's word
<idiom>
قول دادن یا بیمه کردن
memory word
کلمه حافظه
microsoft word
یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
control word
کلمه کنترل
computer word
کلمه کامپیوتری
one word sentence
جمله تک واژهای
Word of honor .
قول شرف
procedure word
کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
by word of mouth
شفاهی
by word of mouth
زبانی
by word of mounth
شفاها
by word of mounth
زبانی
cross word
جدول معمائی
cross word
جدول لغز
Is that your final word ?
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
mum's the word
این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
word of mouth
<idiom>
از منبع موثق
mum's the word
<idiom>
دهان قرص
A word is enough to the wise .
<proverb>
براى عاقل یک یرف بس است .
double word
کلمه مضاعف
data word
کلمه داده
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
Do not say a word until you know it is exactly rig.
<proverb>
تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A mans word is one .
<proverb>
یرف مرد یکى است .
numeric word
کلمه عددی
word choice
جمله بندی
to pawn one's word
عهد کردن
word hoard
لغت نامه
four-letter word
واژهی قبیح
to rime one word with another
یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
word frequency
بسامد واژگانی
to send word
خبردادن
four-letter word
واژهیچهار حرفی
buzz word
لغت بابروز
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
buzz word
رمز واژه
swear-word
فحش
swear-word
ناسزا
to pawn one's word
پیمان بستن
to pledge one's word
قول یا پیمان دادن
word mark
علامت کلمه
word mark
نشان کلمه
word length
درازای کلمه
word length
طول کلمه
to plight one's word
قول دادن
to plight one's word
عهد کردن
to plight one's word
متعهدشدن
swear-word
کفر
He feels he must have the last word.
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
word fluency
سیالی واژگانی
word addressable
نشانی پذیری کلمه
word of mouth
کلمات مصطلح
word-play
جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
word play
جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word processing
پردازش کلمه
word-blindness
واژه کوری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com