English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 181 (9 milliseconds)
English Persian
acceptance limit حد قابل قبول
acceptance limit حد پذیرش
Other Matches
acceptance پذیرش
acceptance قبولی حواله
acceptance حوالهء قبول شده
acceptance مقبولیت
acceptance تصویب یک پیشنهاد
acceptance قبول قرارداد
acceptance قبولی
acceptance برداشت
acceptance افت
acceptance کاهش
acceptance قبول
self acceptance خویشتن پذیری
by acceptance از طریق قبولی نویسی
non acceptance عدم قبول
acceptance tests آزمایشهای تحویل
market acceptance پذیرش کالا توسط بازار
acceptance test آزمایش کوچک شدگی آزمایش برداشت
acceptance test آزمون پذیرش
acceptance sampling پذیرش کالاپس از نمونه برداری
acceptance sampling نمونه برداری جهت پذیرش نمونه قبولی
acceptance of offer قبولی پیشنهاد
acceptance of goods پذیرفتن کالا
acceptance of goods قبول کردن کالا
acceptance number عدد ملاک قبول
protest for non acceptance اعتراض نکول
bank acceptance قبولی بانکی
bank acceptance دریافتی
accommodation acceptance برات دوستانه
trade acceptance برات قبولی
social acceptance پذیرش اجتماعی
express acceptance قبول صریح
ready acceptance حسن قبول
final acceptance آزمایش قبولی نهایی ناو
group acceptance پذیرش گروهی
acceptance trial آزمایش قبول وسایل وتجهیزات
implied acceptance قبول ضمنی
offer and acceptance ایجاب و قبول
refusal of acceptance نکول
acceptance tolerance حد مجاز قابل قبول
acceptance duty الزام به قبولی نویسی
acceptance of offer پذیرش پیشنهاد
acceptance by conduct قبول فعلی
acceptance by words قبول قولی
acceptance credit اعتبار قابل استفاده به وسیله قبولی نویسی
acceptance date تاریخ قبولی
documents aganist acceptance تحویل اسناد در مقابل قبولی نویسی
special acceptance of a bill of قبولی براتی که فقط در محلی خاص قابل پرداخت است
limit کران
limit معین کردن
without limit بی حد بی اندازه نامحدود
limit محدود کردن
limit مسافت یا مدت مسابقه
limit کنار
there is no limit to it حدی بران متصور نیست
limit پایان
there is no limit to it حد ندارد
limit حدود
limit محدود کردن تعیین کردن حد
limit اندازه وسعت
there is no limit to it اندازه ندارد
limit حریم
to limit something چیزی را محصور کردن
limit حد [ریاضی]
limit حد
limit محدود
limit منحصر کردن
to have a limit [of up to something] [تا] به حد [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
proportional limit حد نسبی
price limit حد قیمت
plastic limit حد خمیری
physiological limit کران فیزیولوژیکی
magnetic limit مرز مغناطیسی
liquid limit مرزحالت شلی
liquid limit مرز ابگونگی
liquid limit حد سیلان
load limit حد بار
load limit اندازه بار
lower limit حد پایینی
lower limit حد تحتانی
lower limit حد پائینی
liquid limit حد میعان
lower limit کران پایین
lower limit حد پایین
liquid limit حدمیعان
proportional limit حد خطی
transfer limit حدود صحت تصحیحات برای انتقال به دستگاه سمت توپ
transmission limit محدوده فرافرستی
upper limit حد بالایی
upper limit حد فوقانی
upper limit حد بالا
age limit محدودیت سنی
To set a limit to everything. برای هر چیزی حدی قائل شدن
to have a maximum limit [of something] [به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
tolerance limit خطای مجاز
temperature limit مرز دما
tax limit حد مالیاتی
roche limit حد روش
rupture limit مرز پاره شدن
safety limit حد تامین
transfer limit حدود تصحیحات انتقال تیر
shrinkage limit حد انقباض
strain limit حد تناسب میان تنش و انبساط
suction limit حد مکش
what is the limit on my account? حد اعتبار حساب من چقدراست؟
time limit حد زمانی
elastic limit حد کشسانی
elastic limit حد بر جهندگی حد ارتجاعی
elastic limit مرز برجهندگی
elastic limit مرز ارتجاعی
elastic limit حد کشواری
elastic limit حد جهمندی
elastic limit حدالاستیک
endurance limit حد دوام مصالح
fatigue limit حد خستگی
flow limit حد بده
flow limit حد جریان
elastic limit حد ارتجاعی
detection limit حد اشکارسازی
debt limit حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
time limit محدوده زمانی
time limit محدودیت زمانی
speed limit سرعت مجاز
speed limit حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
audibility limit حد شنودپذیری
bag limit حد مجاز صید
confidence limit حد اطمینان
absorption limit لبه جذب
creep limit حد انبساط دائمی
creep limit حد خزش
critical limit حد بحرانی
cut off limit حد برش
high limit حد نهایی
limit check مقابله حدود
limit check بررسی حدی
limit switch لیمیت سوئیچ
limit of fire حدود میدان اتش تیربار یاسلاح
limit of inflammability حد اتش گیری
limit of inflammability حد قابل اشتعال
limit of load حد بار گذاری
limit stop حد ایست
limit of proportionality حد تناسب
limit state حالت حدی
limit of elasticity حد ارتجاعی
limit velocity حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
limit of fire حدود اتش
limit of elasticity حد کشسانی
liquid limit حد روانی
limit of tolerance حد رواداری
liquid limit حد جاری شدن
liquid limit مرز روانی
limit gage وسیله سنجش تلرانس
limit indicator نشاندهنده تلرانس
limit load بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
liquid limit test ازمون مرز حالت شلی
lower limit [of the integral] کرانه پائین [انتگرال] [ریاضی]
liquid limit test ازمون حد روانی
upper limit [of the integral] کرانه بالا [انتگرال] [ریاضی]
rear limit line خطمحدودکنندهعقب
limit creep stress حد خزش
average limit of ice حد متوسط یخ
central limit theorem قضیه حد مرکزی
Limit your expenditures to what is essential . مخارجتان رافقط صرف ضروریات بکنید
rated fatigue limit حد دوام نامی
prudent limit of patrol حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of endurance حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
limit fatigue stress حد دوام
threshold limit values استانه مقدارهای حدی
time yield limit حد تسلیم زمانی
cylinderical limit gage دستگاه اندازه گیر رابط استوانهای
ultimate stress limit حد تنش نهایی
upper flammability limit حد بالایی اشتعال پذیری
lower flammability limit حد پایینی اشتعال پذیری
work limit test ازمون سرعت کار
limit state of failure حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
elastic limit tensile strength elastometer ratio
elastic limit tensile strength دستگاه اندازه گیری الاستیسیته ارتجاع سنج
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com