English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
agreed time موعد مقرر
Other Matches
agreed to پذیرفته
agreed to قبول شده موردموافقت واقع شده
agreed <adj.> <past-p.> اجازه داده شده
agreed <adj.> <past-p.> قبول شده
unless otherwise agreed اگر توافق دیگری نباشد
agreed <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
agreed <adj.> <past-p.> تایید شده
agreed <adj.> <past-p.> تصویب شده
agreed <adj.> <past-p.> پذیرفته شده
agreed قرار شده
i agreed to go حاضر شدم بروم
agreed پذیرفته
agreed موافق
agreed <adj.> <past-p.> تصدیق شده
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
mutually agreed to مرضی الطرفین
agreed point نقطه قراردادی
We have agreed in princeple . درکل توافق کرده ایم ( توافق درکلیات )
agreed point نقطه پیش بینی شده
Agreed . that is a deal . قبول ( قبوله )
agreed value policy بیمه نامه با ارزش توافق شده
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
once upon a time یکی بودیکی نبود
out of time بیگاه
out of time بیموقع
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
one at a time یکی یکی
two-two time نتدودوم
out of time بیجا
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
against time تایم گیری
against time رکوردگیری
in no time خیلی زود
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
at a specified time در وقت معین یا معلوم
At the same time . درعین حال
at the same time ضمنا"
time [s] <adv.> دفعه
at the same time در عین حال
behind time دیر
behind time بی موقع
time [s] <adv.> بار
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at the same time در ان واحد
there is a time for everything هرکاری وقتی
Our time is up . وقت تمام است
three-four time نت
in the mean time ضمنا
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
f. time روزهای تعطیل دادگاه
time is up وقت گذشت
time in ادامه بازی پس از توقف
at any time <adv.> هر بار
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
many a time چندین بار
many a time بارها
two time دو حرکت ساده
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
in the time to come در
in the time to come اینده
in time بموقع
in time بجا
i time time Instruction
time and again بکرات
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
any time <adv.> هر بار
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
any time <adv.> درهمه اوقات
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
four-four time چهارهچهارم
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time will tell در آینده معلوم می شود
take your time عجله نکن
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت معین کردن
time مدت
time عهد
time مدروز
time روزگار
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
There is yet time. هنوز وقت هست.
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time فرصت
time تایم
time ساعتی
time out تایم
some time or other یک وقتی
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
about time <idiom> زودتراز اینها
time out ایست
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
time out مهلت
time after time <idiom> مکررا
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
specified time وقت معین
time out ساعت غیبت کارگر
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
some time مدتی
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
some time یک وقتی
some time or other یک روزی
time out <idiom> پایان وقت
on time <idiom> سرساعت
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
from time to time <idiom> گاهگاهی
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
time out وقفه فاصله
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
It's time وقتش رسیده که
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
all the time <idiom> به طور مکرر
time lapse گاه گذشت
standard time ساعت بین المللی ساعت استاندارد
time honored مورد احترام بعلت قدمت
time horizon افق زمانی
time interval فاصله زمانی
time interval زمان طی شده
space time بعدچهارم
space time شاتل فضایی
time killer وقت کش
time lapse مرور زمان
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com