Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
back passage
راستروده
back passage
مقعد
Other Matches
passage
عبارت فقره
passage
دریا کرایه
passage
عبور سفر
passage
انقضا
passage
سرسرا
passage
انتقال از حالتی به حالت دیگر
passage
معبر
passage
ممر
passage way
گذرگاه
passage way
راهرو
right of passage
حق عبور
passage
راه
passage
دالان
passage
حق عبور
passage
پاساژ راهرو
passage
عبور
passage
اجازه عبور
passage
سپری شدن
passage
گذر
passage
انقضاء
passage
سفردریا راهرو
passage
گذرگاه
passage
تصویب قطعه
passage
راه عبور
passage
تیمچه
passage
راهرو
passage
رویداد کارکردن مزاج
passage
عبارت منتخبه از یک کتاب
passage
نقل قول
passage money
کرایه مسافر
passage money
کرایه
passage at arms
نبرد مواقعه
passage at arms
پیکار
passage money
خوراک
passage money
غذا
passage money
راه
passage money
تاکردن
passage money
معاش کردن
passage of arms
نبرد
passage of arms
رزم
passage of arms
جنگ
passage at arms
زدو خورد
safe passage
مجوزعبور مجوزترددمطمئن
auditory passage
مجرای گوش
[کالبد شناسی بدن انسان]
bird of passage
مرغ مهاجر
bird of passage
شخص مهاجر وخانه بدوش
birds of passage
مرغان مهاجریا مسافر
With passage of time .
با گذشت زمان
current passage
عبور جریان
exhaust passage
گذرگاه خروجی
apogee passage
اوجعبور
innocent passage
عبور بدون ضرر
innocent passage
مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
it is a passage from gulistan
فقره یا عبارتی از گلستان است
it is a passage from gulistan
اقتباس از گلستان است
meridian passage
گذرنصف النهاری
meridian passage
گذر ازدایره نیمروز transit,culminate : syn
oil passage
عبور روغن
passage of arms
زد و خورد
to fret a passage
راهی رابوسیله سایش بازکردن
to block a passage
مسدود کردن یک راه
to fret a passage
رخنه کردن
we had a stormy passage
یک سفر طوفانی داشتیم
rites of passage
مناسک گذر
purple passage
نوشته اراسته به صنایع بدیعی
passage of lines
عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
passage of lines
عبور از خط
single passage crusher
سنگ شکن یک طبقه
A passage frome the book of gulistan.
عبارتی از کتاب گلستان
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
to keep back
بازداشتن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
at the back
در پشت
come back
دوباره مد شدن
to go back
برگشتن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
behind his back
پشت سراو
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
get back
<idiom>
برگشتن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
to keep back
جلوگیری کردن از
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
back
تیر اصلی پشت بند
back out
دوری کردن از الغاء کردن
back of
در پشت
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
back of
پشت سر
back off
عقب زدن
back off
عقب بردن
back out
کهنه و فرسوده شدن
back out
نکول کردن
back out
دوری کردن از موج
back off
عقب رفتن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
back off
ازاد بریدن قطع کردن
back off
پشت را تراشیدن
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
to keep back
مانع شدن
right back
بک راست
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to come back
برگشتن
to come back
پس امدن
to look back
سرد شدن
look back
سرد شدن
look back
سر خوردن
to back up
یاری یاکمک کردن
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
out back
مایع روان شده
out back
چسب مایع
on the way back
در برگشتن
to back out of
جرزدن
to back out of
دبه کردن
go back
برگشتن
come back
بازگشت بازیگر
come back
برگشتن
come back
بازگشتن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
To back down .
کوتاه آمدن
get back
دوباره بدست اوردن
to get back
بازیافتن
on ones back
بستری
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Welcome back.
رسیدن بخیر
to get back
دوباره بدست اوردن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
back
پشت چیزی نوشتن
back
پاداش
back
جبران ازعقب
back
پشت سر
back
بدهی پس افتاده
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
سوارشدن
back
فهرنویسی کردن
back
پشتیبان
back
درعقب برگشت
back
به عقب
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
back-up
پشتیبانی یا کمک
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back
عقب
back
پشت
back
پس
back
عقبی گذشته
back
پشتی
back
جهت مخالف جلو
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
مدافع
back
بک
back
سمت عقب
back
سطح ازاد
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
کمک کردن
to back out
[of]
الغاء کردن
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
at the back of
پشت
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
مدافع خط میدان
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
پشت نویسی کردن
to back
روی چیزی شرط بستن
at the back of
به پشتی
at the back of
در عقب
back
فهر
back
پشت را تقویت کردن
back-up
معکوس ریختن
to back somebody up
یاری کردن به کسی
back up
معکوس ریختن
to back out
[of]
نکول کردن
back-up
پشت قرار دادن
back-up
تکمیل کردن
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
back-up
تقویت کردن تقویتی
back-up
جاگیری پشت یار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com