English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
blue blood عضو طبقه اشراف
blue blood نجیب زاده اشراف زاده
Other Matches
Blood is not washed out by blood . <proverb> خون را با خون نمى شویند.
blue اسمان
blue آبی
blue نیلی
blue مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
go off into the blue آب شد و به زمین رفت
to look blue افسرده یابوربنظرامدن
ox blue ابی سیرمایل به ارغوانی
out of the blue غیر منتظره
blue اسمان نیلگون
out of the blue <idiom> غیرمتقربه
go off into the blue ناپدید شدن
the blue دریا
the blue اسمان
blue book هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue devil ال
blue devil دیو
blue line خط دفاعی هاکی
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue jay زاغ کبود
blue gun لوله پرتاب ابی
blue forces نیروهای ابی
blue forces نیروهای خودی
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue eyed زاغ
blue eyed ابی چشم
blue devil افسردگی
blue commander فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
blue anealing بازپخت ابی رنگ
blue jacket سرباز نیروی دریائی
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
blue law قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
true-blue پیرو متعصب
true-blue هوادار دو آتشه
blue ball توپآبی
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue bark گزارش حرکت
blue brittleness شکنندگی ابی رنگ
blue law قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue brittle شکستگی ابی
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue book کتاب ابی
blue book هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue bell گزارش بدرفتاری
blue bell گزارش جنایت
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue beam اشعهآبیکلاهکآبی
powder blue نیل رخت شویی
milori blue ابی میلوری
methyl blue ابی متیل
light blue کبود
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
sky blue اسمانی
king's blue رنگ ابی متوسط
sky blue نیلگونی
sky blue رنگ ابی اسمان
navy blue کبود
navy blue ابی سیر
prussian blue نیل فرنگی
prussian blue رنگدانه ابی رنگ اهن دار
peacock blue رنگ ابی طاووسی
peacock blue رنگ ابی مایل بسبز
paris blue جوهرابی روشن
paris blue یکجور نیل فرنگی
oxford blue ابی سیر مایل به ارغوانی
prussian blue ابی پروس
once in a blue moon گاه گاهی
steel blue رنگ ابی فولادی
intense blue ابی سیر
indigo blue ابی ایندیگو
blue vitriol کات کبود
blue shift جابجایی به سوی ابی
blue print تون پلات ابی
blue print فون ابی
blue print زمینه ابی
blue print رسم فنی
blue mud گل کبود
blue moon مدت طولانی
blue moon زمان دراز
bright blue لاجوردی
thumb blue نیل گلولهای یاقالبی
thymol blue ابی تیمول
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
to by blue muder فریاد کردن
dark blue سرمه ای
dark blue ابی سیر
to by blue muder دادزدن
cobalt blue لاجورد
bromthymol blue ابی برم تیمول
blue liner مدافع
blue jeans شلوار کار ابی رنگ
blue fox سگ روباه
alkali blue ابی قلیا
blue [joke] <adj.> زمخت [جوک]
acid blue ابی اسیدی
blue-blooded نجیب زاده
blue blooded نجیب زاده
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
It tends to be blue . It is bluish. بیشتر برنگ آبی می زند
powder blue گردلاجوردفرنگی
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
a bolt from the blue مثل عجل معلق
a bolt from the blue از غیب
once in a blue moon <idiom> به ندرت
blue-collar کارگری
blue collar کارگری
once in the blue moon خیلی بندرت
ice-blue آبیکمرنگ
electric-blue آبیروشن
blue jeans شلوارکاوبوی
blue-chip سهام مرغوب
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue chip سهام مرغوب
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
big blue نام غیر رسمی IBM
big blue IB
big blue ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
blue mussel صدفدوکفهایآبی
blue tit پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
blue cap صدفکبود
black and blue کبود و سیاه
blue water دریای ازاد
blue-black آبیپررنگ
blue [joke] <adj.> خشن [جوک]
to beat black and blue کوفته یاکبودکردن
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
green with a blue tint سبز مایل به ابی
blue ribbon program برنامه کاملی که در ابتدا و بدون هر گونه خطا یا مشکل اجرا شود
his coat was in blue velvet نیمتنه اش
blue or copper vitriol کات کبود
blue or copper vitriol زاج کبود
his coat was in blue velvet مخمل ابی بود
white with blue stripes سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
red, green, blue سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال ورودی مجزا برای کنترل اشعههای قرمزوسبزوابی استفاده میکند
red, green, blue سه اشعه تصویردرتلویزیون رنگی
They beat each other black and blue. همدیگر را خونین ومالین کردند
blue beam magnet مغناطیس اشعه ابی
blue-eyed boy دراصطلاح"تافتهجدابافته"
blue collar employees کارگران
blue yellow blindness رنگ کوری ابی- زرد
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
blood نسب
blood عصبانی کردن
let blood رگ زدن
blood دم
blood خون
blood خون کسی رابجوش اوردن
blood نیرو
blood خون الودکردن
blood نسبت خویشاوندی
blood خوی
let blood خون گرفتن
to let blood رگ زدن
his blood is up اماده جنگ است
his blood is up خشمش افروخته است
to let blood خون گرفتن
blood خون جاری کردن
blood نژاد
be in one's blood <idiom> ارثی بودن
whole blood قرابت نسبی
blood مزاج
be in one's blood <idiom> در ذات کسی بودن
get someone's blood up <idiom> کفر کسی را درآوردن
get someone's blood up <idiom> عصبانی کردن
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
blood سگ شکاری و بوی خن
whole blood قرابت ابی و امی قرابت تنی
acid alizarian blue black ابی سیر الیزارین اسیدی
red green blue monitor مانیتور قرمز- سبز- ابی
to drink till alls blue مست شدن
blue chip personal computer IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
To be between the devil and the deep blue sea. راه پس وپیش نداشتن
to drink till alls blue پاتیل شدن
to drink till alls blue بحدمستی نوشیدن
whole blood center مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
to gild with blood غرقه بخون کردن
princess of the blood دختر یا نوه پادشاه
to take a sample of blood گرفتن نمونه خون [برای آزمایش خون]
to imbrue in blood الوده بخون کردن
proximity of blood خویشاوندی
to imbrue with blood بخود اغشتن
to imbrue with blood بخون ترکردن
to imbrue with blood الوده بخون کردن
blood transfusion تزریقخونبهبدنبیمار
blood relation رابطهخونیوخانوادگی
blood donor اهدایخون
proximity of blood قرابت نسبت
proximity of blood وابستگی
proximity of blood خویشی نزدیکی
in cold blood <idiom> خیلی خونسرد
blood sample واحد نمونه خون
To have a blood feud with someone. با کسی پدر کشتگی داشتن
blood work آزمایش خون
to bathe in blood درخون غلتیدن
to bathe in blood درخون غوطه خوردن یا اغشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com