Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 105 (6 milliseconds)
English
Persian
bored pile
شمع درجا
Other Matches
bored well
چاهی که بوسیله مته حفاری شده باشد
bored well
چاه متهای
bored
کسلوبیحوصله-ملالآور
iam bored
حوصله ام سر رفته
pile-up
تصادف چند ماشین
pile
پیل
pile
ستون
pile
نوک تیر
pile up
<idiom>
روی هم قرار دادن
pile
توده
pile
گوشت فرش
[قسمت آزاد نخ در بالای گره است و ارتفاع آن بسته به نوع و محل بافت فرش از چند میلیمتر تا چند سانتیمتر می رسد.]
pile-up
انباشتگی کارهای عقب افتاده
pile
کرک
pile-up
تراکم کار
to pile it on
اغراق گفتن
pile
خامه فرش
pile
تیرپایه
pile
پارچه خزنما
pile
خواب پارچه
pile
یک تارموی
pile
ستون پل
pile
سد موج شکن
pile
توده کردن کومه کردن
pile
مقدار زیاد کرک
pile
اندوختن
pile
پرزقالی وغیره
pile
دستک
pile
شمع
pile
کپه
pile
کومه
pile
پیل اتمی
pile
ستون ستون لنگرگاه
to make a pile
پول بسیار اندوختن
timber pile
پایه چوبی
storage pile
انبار مصالح در کارگاه
shoe of a pile
نوک شمع
pile helmet
کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
pile plank
سپر
pile planking
دیوار سپر فولادی
raking pile
شمع پشتبند
sand pile
توده ماسه
sand pile
توده شن
screw pile
شمع پیچی
sheet pile
سپر فولادی برای ساختمانهای ابی
to pile up a ship
کشتی را بخاک نشاندن
to pile up or on the agony
شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
uranium pile
مشعل اورانیومی
silk pile
خامه ابریشمی
silk pile
پرز ابریشمی
pile height
ارتفاع پرز
[این ارتفاع یکی از عوامل تعیین کننده قیمت و کیفیت فرش است.]
loop pile
پرزهای حلقوی
[این نوع پرز توسط بافت های ماشینی مثل فرش ماشینی بوجود آمده و به هر دو صورت ترکی و فارسی بافته می شود. اگر حلقه ها پس از اتمام کار بریده نشوند به آن پرز حلقوی می گویند. همانند سطح حوله.]
bale of pile
عدل کرک
bale of pile
عدل خامه
make a pile
<idiom>
پول هنگفتی به جیب زدن
make a pile
<idiom>
بار خود را بستن
to pile arms
چاتمه زدن
pile-ups
تصادف چند ماشین
pile-ups
تراکم کار
pile-ups
انباشتگی کارهای عقب افتاده
uranium pile
مشعل هسته اتمی
unspun pile
[خامه و پرز کم تاب یا بدون تاب]
atomic pile
واکنشگاه اتمی
pile bent
خرک
pile bent
پایه
nuclear pile
پیل هستهای
king pile
تیری که قبل از شروع حفاری به منزله شمع در وسط شیارمیکوبند
head of a pile
سر شمع
friction pile
شمع اصطکاکی
friction pile
شمع مالشی
foundation pile
میله هایی که در فونداسیون قرار می گیرد
foundation pile
تیر فونداسیون
f. pile or pyre
توده هیزم که مرده راروی ان میسوزانند
dry pile
باطری قلمی
dry pile
پیل خشک
driven pile
شمع کوبیده
cross or pile
شیر یا خط
concrete pile
شمع بتنی
concrete pile
پایه بتونی
bearing pile
تکیه گاه پایه کوب
pile cap
دال بتنی که سر شمعها را می پوشاند
pile cap
کلاهک شمع
pile group
دسته شمعهائی که سر انها رادال بتنی می پوشاند
pile foundation
فونداسیون ستون
pile foundation
شمع پی
pile foundation
شالوده شمعی
pile foot
قسمت تحتانی شمع
pile engine
شمعکوب
pile hammer
چکش شمع کوب
pile head
قسمت فوقانی شمع
pile head
سر شمع
pile dwelling
ابسرا
pile planking
سپرکوبی
pile driving
شمعکوبی کردن
pile driver
شمعکوب
pile driver
ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
pile driver
تیرکوب
pile driving appartus
ماشین شمعکوبی
carbon pile regulator
نافم کربنی
end bearing pile
شمع نوک تیز
steam pile driver
دنگ بخاری
steam pile driver
شمعکوب بخاری
double-pile house
خانه دو خوابه
carbon pile voltage regulator
تنظیم کننده ولتاژ زغالی
To make money. To make ones pile.
پول درآوردن ( ساختن )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com