Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 167 (9 milliseconds)
English
Persian
breast bone
استخوان سینه
breast bone
عظیم قص
Other Matches
breast
باسینه دفاع کردن
breast
زیر دار
[قالی]
breast
نورد پایین
breast
چوب افقی پایین دار
[قالی]
breast
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
breast
برابر
breast
سینه بسینه شدن
breast
نوک پستان هرچیزی شبیه پستان
breast
وجدان
breast
افکار
breast
اغوش
breast
پستان
breast
سینه
pigeon breast
سینه کفتری
breast board
سینه بندی تونل
breast-fed
شیر پستان دادن
breast-fed
با پستان شیردادن
breast-feed
شیر پستان دادن
breast-feed
با پستان شیردادن
breast-feeds
شیر پستان دادن
breast-feeds
با پستان شیردادن
breast beam
میلهیبرابر
breast dart
پیلی
breast drill
نوعی دریل دارای مته بزرگ
breast pin
سنجاق کراوات
furnace breast
سردر کوره
he beat his breast
او به سینه خودزد
to breast the tape
مسابقه دورابردن
pigeon breast
برامدگی جناغ سینه
chicken breast
برامدگی عظم قص یا استخوان سینه
chicken breast
قوزسینه
breast work
خاکریز تا ارتفاع سینه خاکریز جان پناه سنگرایستاده
breast plate
سینه بند اسب
breast plate
زره سینه
forward breast
طناب شماره دو
breast collar
بنداتصالاسببهگاری
Chicken breast.
سینه مرغ (غذا )
chimney breast
سینه بخاری
To beat ones breast.
سینه زدن
chimney-breast
[بالای دیوار شومینه به سمت دودکش]
breast feeding
تغذیه پستانی
breast-feeding
تغذیه پستانی
aft breast
طناب شماره پنج
breast band
پیش بند
envy rankled in his breast
اتش رشک در سینه اش مشتعل بود
bone
استخوان
bone
استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
bone
خواستن درخواست کردن
t bone
گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
bone
تقاضاکردن
to the bone
<idiom>
به طور کامل
bone
عظم
skin and bone
پوست واستخوان
skin and bone
لاغر
occipital bone
استخوان قمحدوه
splint bone
استخوان ساق نازک نی
splinter bone
قصبه صغری
splinter bone
ساق کوچک قزن قفلی
spoke bone
زند بالا
navicular bone
استخوان زورقی
parietal bone
اهیانه
shin bone
قصبه کبری
shin bone
درشت نی
ridge bone
تیره پشت
ridge bone
ستون فقرات پشت
herring-bone
[نقش تزئینی جناغی]
pertrosal bone
استخوان سنگی یاحجری
ridge bone
استواری
ridge bone
استحکام
ring bone
استخوان زیادی در بخولق اسب
scroll bone
استخوان فرفرهای
spoke bone
زند اعلی
stifle bone
کاسه زانوی اسب
stirrup bone ;stirrup bone
استخوان رکابی
bone dry
خشکیده
bone dry
کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
nasal bone
استخوانبینی
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
It is now dry as a bone .
حالاحسابی خشک شده است
To set a bone.
استخوان جا انداختن
bone dry
خیلی خشک
bone china
چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
wishing bone
جناغ مرغ جناغ
temporal bone
استخوان گیجگاه
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
thigh bone
استخوان ران
thigh bone
فخد
as dry as a bone
مثل چوب
[خشک]
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
tympanic bone
استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
ungual bone
استخوان ناخنی
alveolar bone
استخوانحفرهای
maxillary bone
استخوان ارواره
marrow bone
زانو
back bone
rope ridge
bone ache
استخوان درد
bone black
عاج سیاه
bone conduction
رسانش استخوانی
bone glue
سریشم استخوانی
bone oil
روغن استخوانی
bone setter
شکسته بند
bone setting
شکسته بندی
cannon bone
استخوان ساق پا
carpal bone
حجره گرزن
collar bone
ترقوه
cuttle bone
کف دریا
fish bone
استخوان ماهی
anvil bone
استخوان سندانی
ankle bone
کعب
ankle bone
استخوان قوزک
marrow bone
قاب زانو
bone marrow
مغز استخوان
bone marrow
مخ
bone marrow
مغز قسمت عمده
bone marrow
جوهر
bone of contention
مایه نفاق
ckeek bone
استخوان گونه
zygomatic bone
استخوان گونه
marrow bone
استخوان مغز دار
funny bone
استخوان ارنج
funny bone
شوخی
funny bone
خوش مزگی
aitch bone
استخوان کفل
fish bone
خارماهی
malar bone
استخوان گونه
the humeral bone
عضد
hurl bone
استخوان ران اسب
tongue bone
لامی
hyoid bone
استخوان لامی
innominate bone
استخوان بی نام
innominate bone
استخژان چاربند که از سه استخوان درست شده است
knuckle bone
قاب
knuckle bone
کعب
knuckle bone
سه قاب
knuckle bone
قاب بازی
knuckle bone
برامدگی بندانگشت
long bone
استخوانهای دراز
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
the humeral bone
بازو
the humeral bone
استخوان عضد
the humeral bone
استخوان بازو
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
green bone
نیزه ماهی
frontal bone
استخوان پیشانی
herring bone
استخوان شاه ماهی
herring bone
معماری یا طرح چپ و راست
frontomalar bone
استخوان پیشانی وگونه
foot bone
غوزک مچ پا
huckle bone
استخوان چاربند
huckle bone
استخوان لگن
huckle bone
قاب
huckle bone
استخوان قوزک کعب
foot bone
خرده استخوان پا
price cut to the bone
کمترین قیمت
what is bred in the bone will come out in the flesh
<proverb>
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
A bone has stuck in my throat .
یک استخوان توی گلویم گیر کرده
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
herring bone bond
رج چینی جناغی
herring bone bond
نماچینی جناغی
rag-and-bone man
دورهگرد دستفروش
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w.
<proverb>
دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
She is laying a guilt trip on
[is guilt-tripping]
me for not breast feeding.
او
[زن]
به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من
[به او]
شیر پستان نمی دهم.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com