English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (3 milliseconds)
English Persian
call bad names فحش دادن
call bad names ناسزا گفتن
Search result with all words
to call bad names فحش دادن به
call someone names دشنام دادن
call someone names بد دهنی کردن
Other Matches
what [some] people would call [may call] <adj.> کذایی
what [some] people would call [may call] <adj.> باصطلاح
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
first names نام کوچک
given names name christian =aphid
names کلمه فراخوانی شخصی یا چیزی
names لقب ها
names عناوین
Their names are as follows . اسامی آنها بقرار زیر است
names شهرت ها
names اسم ها
names عنوان ها
names نام ها
names کلمه معمولی برای بیان آدرس در زبان ماشین
names کلمه مصرفی یک متغیر در برنامه
names نام دادن
names مشهور نامدار
names شهرت
names نامیدن نام بردن
names ذکر کردن
names بنام صداکردن
names نام یک نوع محصول خاص
names کامپیوتری در اینترنت که حاوی سرویس نام میدان است به سایر کامپیوترها
names کلمه معرفی فایل ذخیره شده مشخص
names لیست کلمات رزرو و دستورات در یک زبان و آدرس ها در کامپیوتر که به آنها مربوط می شوند
names نام
names اسم
names نام یک شرکت بزرگ
names نام و شهرت
names ابرو علامت
names نامیدن
names نام شناسایی برای فایل برنامه ذخیره شده
the underwritten names نامهای زیرین
rug names اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
pen-names نام نویسندگی
trade names اسم تجاری
maiden names نام خانوادگی زن پیش ازشوهرکردن
trade names نام تجارتی
pen-names نام مستعار نویسنده
the underwritten names اسامی ای که درزیرنوشته شده است
brand names علامت ساخت
brand names نام تجارتی
Christian names نام اول شخص
family names نام خانوادگی
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
officinal names of drugs نامهای داروها چنانکه درکتاب داروسازی امده است
His presentation was actually just a recital of names, places, and dates. مطالب ارایه شده او [مرد] در واقع فقط شمارشی از نام، مکان، و تاریخ بود.
call off فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
call in تو خواندنی
on call <idiom> آماده برای ترک خدمت
call up <idiom> تلفن کردن
call out اعلام خطر
call out اعلام خطر کردن
call on <idiom> صدا زدن کسی
call forth بکار انداختن
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call off منحرف کردن
call in تو خوانی
to call for anyone پی کسی فرستادن
call for some one پی کسی فرستادن
call for مستلزم بودن
call off صرفنظر کردن
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
call on <idiom> سرزدن به کسی
call off <idiom> کنسل کردن
to call off منحرف یامنصرف کردن
to call into being بوجوداوردن
to call into being هستی دادن
on call بنا به درخواست
on call اتشهای طبق درخواست
to call in دعوت کردن
to call in خواستن
to call in صداکردن
to call from within ازتویا اندرون صدا کردن
to call for a احتیاج بدقت داشتن
to call for خواستن
to call توجه کسیراجلب کردن
to call out دادزدن
to call out بلندصداکردن
call for someone <idiom> آمدن وبردن کسی
call off بر هم زدن
To call someone. کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
If anyone should call , let me know. اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
next call تماسخواب
to call up بخاطراوردن یاداوردن
to call in مطالبه کردن
first call شیپور جمع
to call up احضارکردن
to call up خواستن
to call together جمع کردن
to call together فراهم اوردن
through call مکالمه مستقیم
call for ایجاب کردن
call-up احضار برای فعالیتهای نظامی
call up احضار برای فعالیتهای نظامی
call صدا زدن
call up صدا زدن
at call اماده فرمان
at call عندالمطالبه
to be on-call در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
call up دستور ارسال گزارش
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up دستور ارسال گزارش
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up تذکر دادن جمع کردن
call-up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up تذکر دادن جمع کردن
at call به محض درخواست عندالمطالبه
at call فورا
call by name فراخوانی با نام
to call نامیدن
call by value فراخوانی با ارزش
call down سرزنش کردن
call down ملامت کردن تحقیر کردن
call off خاتمه دادن
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
to call نام دادن
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
at or within call اماده فرمان
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
they call him mister یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
to call to mind بیاداوردن
to call into requisition بمصادره یاسخره گرفتن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call on god بخدادعاکردن
to call the rolls حاضروغایب کردن
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
to call into requisition باز گرفتن
to call somebody back کسی را معزول کردن
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
to call for tenders بمناقصه گذاشتن
to call somebody back کسی را فراخواندن
to call somebody back کسی را احضار کردن
to call cousins قوم و خویش داشتن
call box تلفن صحرایی
to call in evidence گواهی خواستن از
to call in evidence بشهادت طلبیدن
to call in evidence استشهادکردن از
to call back بازخواندن
to call back پس گرفتن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
to call in question تردیدکردن در
to call to mind بخاطراوردن
to call to remembrance بیاداوردن
To call on ( visit ) someone . سر وقت کسی رفتن
call it quits <idiom> متوقف کردن تمام کار
call of nature <idiom> احتیاج به دستشویی داشتند
call on to the carpet <idiom> مورد مواخذه قرارگرفتن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
call the shots <idiom> سفارش دادن
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
at someone's beck and call <idiom> همیشه آماده پذیرایی
to call somebody through [via] [over] Skype به کسی با [بوسیله] سکایپ زنگ زدن
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
call-up order دستور به خدمت [سربازی]
You can call me at ... [phone no.] <idiom> شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
on-call service آماده برای ترک در خدمت [اصطلاح رسمی]
To visit someone . To call on someone. بدیدن کسی رفتن
to call to remembrance بخاطر اوردن
to call to witness بگواهی خواندن
to call to witness بشهادت طلبیدن
to call to witness استشهادکردن از
call box اتاقک تلفن
call box کابین تلفن
call box کیوسک تلفن
call boxes اتاقک تلفن
call boxes کابین تلفن
call boxes کیوسک تلفن
call boxes تلفن صحرایی
curtain call کف زدن حضار
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
clarion call احساساتعمومیدربارهچیزی
phone call تماستلفنی
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
call to prayer اذان
call meter کنتور مکالمات تلفنی
call into requisition به مصادره گرفتن
call instruction دستورالعمل فراخوانی
call in question تردید کردن در
call in evidence گواهی خواستن از
call for tender برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
call for help to god دعا
call for fire درخواست اتش کردن
call for fire درخواست اتش
call for ..... under the credit درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result فراخوانی با نتیجه
call by reference فراخوانی با ارجاع
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
call mission درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
call one's shot مشخص کردن هدف
call option خرید به شرط خیار
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
call to mind بخاطر اوردن
call to account حساب خواستن از
call to account مواخذه کردن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com