Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
English
Persian
call to witness
گواه گرفتن
call to witness
گواهی خواستن از
call to witness
به شهادت طلبیدن
Search result with all words
to call to witness
بگواهی خواندن
to call to witness
بشهادت طلبیدن
to call to witness
استشهادکردن از
Other Matches
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
باصطلاح
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
کذایی
witness
گواه اوردن
witness
شهادت
witness
گواه شاهد شهادت دادن
witness
شهادت دادن
witness
شاهد
witness
گواهی
witness
گواه
witness
شاهد مدرک
witness
گواهی دادن
witness
دیدن گواه بودن بر
Jehovah's Witness
ارگانیمذهبیکهعقایدوایدههایبعضیازمسیحیانمبنیبرخاتمهپذیریدنیاراقبولدارند
in witness whereof
برای گواهی مراتب بالا
challenging a witness
جرح شاهد
witness heaven!
خدا گواه است
I saw it for myself . I was an eye –witness
خودم شاهد قضیه بودم
To produce a witness.
دردادگاه شاهد آوردن
ear witness
گواه بگوش شنیده شاهدسمعی
expert witness
شاهد خبره
eye witness
شاهد عینی
eye witness
گواه عینی
false witness
گواهی یاشهادت دروغ
bear witness
شهادت دادن
eye witness
گواه عینی
bear witness
گواهی دادن
as God is my witness ...
خدا شاهد است ...
mountains witness
کوه هاهم گواهی میدهند حتی کوه ها.......
to bear witness
گواهی دادن
skilled witness
کارشناس اهل خبره
subscriping witness
گواهی کننده سند
subscriping witness
مسجل
subscriping witness
مصدق
witness box
جایگاه شهود گواه جای
witness box
جایگاه ویژه گواهان در دادگاه
skilled witness
شاهد متخصص
to bear witness to
گوهی دادن به
to bear witness to
شهادت دادن نسبت به
eye-witness
گواه عینی
eye witness
شاهد عینی
producing a witness
استشهاد
ocular witness
شاهد عینی
witness stand
محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
eye-witness
شاهد عینی
summoning a witness
استشهاد
My clothes are a witness to my poverty.
لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
he summoned god for witness
خدارابگواهی طلبید
he summoned god for witness
خداراشاهدگرفت
examination of witness's eligibility
تزکیه
The written statements of the witness.
اظهارات کتبی شاهد
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
tradition related by successive witness
تواتر
tradition related by successive witness
سنت متواتر
call off
<idiom>
کنسل کردن
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
to call
نامیدن
To call someone.
کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
next call
تماسخواب
on call
اتشهای طبق درخواست
to call out
بلندصداکردن
call on
<idiom>
سرزدن به کسی
to call in
صداکردن
call on
<idiom>
صدا زدن کسی
to call
توجه کسیراجلب کردن
on call
بنا به درخواست
call out
اعلام خطر کردن
call out
اعلام خطر
call up
<idiom>
تلفن کردن
call off
فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
to call out
دادزدن
to call together
فراهم اوردن
through call
مکالمه مستقیم
to call in
خواستن
to call in
دعوت کردن
first call
شیپور جمع
to call into being
هستی دادن
to call into being
بوجوداوردن
to call from within
ازتویا اندرون صدا کردن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
to call up
بخاطراوردن یاداوردن
to call for a
احتیاج بدقت داشتن
to call in
مطالبه کردن
to call up
احضارکردن
to call up
خواستن
If anyone should call , let me know.
اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
to call together
جمع کردن
to call for
خواستن
call off
صرفنظر کردن
call off
منحرف کردن
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
at call
اماده فرمان
at call
عندالمطالبه
at call
به محض درخواست عندالمطالبه
at call
فورا
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
at or within call
اماده فرمان
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
call off
خاتمه دادن
call off
بر هم زدن
to call
نام دادن
to be on-call
در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
call up
صدا زدن
call
صدا زدن
call up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call up
دستور ارسال گزارش
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call up
تذکر دادن جمع کردن
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up
دستور ارسال گزارش
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up
تذکر دادن جمع کردن
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call by name
فراخوانی با نام
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
on call
<idiom>
آماده برای ترک خدمت
to call something your own
چیزی را از خود دانستن
[شاعرانه]
call for
مستلزم بودن
to call for anyone
پی کسی فرستادن
call by value
فراخوانی با ارزش
call in
تو خوانی
call in
تو خواندنی
call forth
بکار انداختن
call for
ایجاب کردن
call for some one
پی کسی فرستادن
call down
سرزنش کردن
call down
ملامت کردن تحقیر کردن
to call in question
تردیدکردن در
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
at someone's beck and call
<idiom>
همیشه آماده پذیرایی
to call in evidence
گواهی خواستن از
to call in evidence
بشهادت طلبیدن
to call in evidence
استشهادکردن از
to call on god
بخدادعاکردن
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
to call into requisition
بمصادره یاسخره گرفتن
to call into requisition
باز گرفتن
call of nature
<idiom>
احتیاج به دستشویی داشتند
call on to the carpet
<idiom>
مورد مواخذه قرارگرفتن
to call back
بازخواندن
to call to arms
اعلام دست به اسلحه کردن
to call somebody back
کسی را احضار کردن
to call somebody back
کسی را معزول کردن
to call cousins
قوم و خویش داشتن
to call somebody back
کسی را فراخواندن
to call for tenders
بمناقصه گذاشتن
call the shots
<idiom>
سفارش دادن
call someone's bluff
<idiom>
ثابت کردن ادعا
to call somebody through
[via]
[over]
Skype
به کسی با
[بوسیله]
سکایپ زنگ زدن
to call back
پس گرفتن
to call the rolls
حاضروغایب کردن
To call on ( visit ) someone .
سر وقت کسی رفتن
call box
کیوسک تلفن
phone call
تماستلفنی
clarion call
احساساتعمومیدربارهچیزی
call box
تلفن صحرایی
call boxes
اتاقک تلفن
call boxes
کابین تلفن
curtain call
کف زدن حضار
call boxes
کیوسک تلفن
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
call someone names
بد دهنی کردن
call someone names
دشنام دادن
call boxes
تلفن صحرایی
call box
کابین تلفن
call box
اتاقک تلفن
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call to mind
بیاداوردن
to call to mind
بخاطراوردن
to call to remembrance
بیاداوردن
on-call service
آماده برای ترک در خدمت
[اصطلاح رسمی]
to call to remembrance
بخاطر اوردن
call-up order
دستور به خدمت
[سربازی]
To visit someone . To call on someone.
بدیدن کسی رفتن
You can call me at ...
[phone no.]
<idiom>
شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
I'd like to have a place of my own
[to call my own]
.
من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
call to prayer
اذان
call mission
درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
call meter
کنتور مکالمات تلفنی
call into requisition
به مصادره گرفتن
call instruction
دستورالعمل فراخوانی
call in question
تردید کردن در
call for tender
برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
call for help to god
دعا
call for fire
درخواست اتش کردن
call for fire
درخواست اتش
call for ..... under the credit
درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result
فراخوانی با نتیجه
call by reference
فراخوانی با ارجاع
call book
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
call in evidence
گواهی خواستن از
call one's shot
مشخص کردن هدف
call option
خرید به شرط خیار
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com