English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
chief clerk of the court مدیر دفتر دادگاه
Other Matches
clerk of the court کاتب
clerk کارمند دفتری فروشنده مغازه
clerk متصدی
clerk دبیر
clerk دفتردار کارمند
clerk of the course منشی گروه داوران
clerk منشی
clerk دفتردار
tally clerk بارشمار
booking clerk بلیط فروش
file clerk بایگان
sales clerk فروشنده
clerk of the works استادکار
clerk of the works سرکارساختمانی
clerk of the scale متصدی توزین سوارکار ووسایلش پس از مسابقه
parish clerk کشیش یا عامی که متصدی برخی کارهای کلیسای بخش می گرد د
file clerk مامور بایگانی
raid clerk نگهبان یا متصدی مرکزاطلاعات سیستم اعلام خطرهوایی
stock clerk انباردار
lay clerk سرود خوان کلیسا
town clerk کارمند شهرداری یافرمانداری
filing clerk دفتردار-بایگان
data clerk فردی که در یک مجموعه کامپیوتری کارهای دفترانجام میدهد
articled clerk کاراموز
authorised clerk کارمندصلاحیت دار
authorised clerk واسطه مجاز
army postal clerk متصدی پست ارتشی
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
chief افسرفرمانده
chief مهم
the new chief was a nothing رئیس تازه یک ادم بی وجودی بود
chief عمده
chief فرمانده
chief قائد سالار
chief پیشرو
chief سر
chief رئیس
in chief بویژه
in chief مخصوصا
chief of protocol رئیس تشریفات
chief of police رئیس شهربانی
communication chief رئیس مخابرات یکان
chief of boat فرمانده قایق
chief of boat سکانی قایق
necker chief دستمال گردن
line chief مکانیسین تعمیرات هواپیما
line chief افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
chief engineer سرمهندس
chief engineer مدیر ماشین
engineer in chief سر مهندس
communication chief رئیس ارتباطات
chief of state رئیس دولت
chief programmer سازمان برنامه نویسی
chief tomn امیر نشین
section chief رئیس قبضه
commander in chief فرمانده کل
commander in chief فرمانده کل
commander in chief فرمانده کل قوا سر فرماندهی
chief tomn حاکم نشین
chief residence مقرعمده حاکم نشین
chief referee سرداور
Chief Constable فرماندهپلیس
necker chief کاشکول نظامی
chief rabbi مجتهدیهود
chief rabbi خاخام باشی
chief draughtsman سرنقشه کش
section chief فرمانده رسد فرمانده قبضه
Chief Justice رئیس دادگاه
Chief Justice قاضی اعظم
Chief of Staff رئیس ستاد
Chief Justice قاضی القضات
sinister chief منحنیابتدایی
centre chief مهاجممیانی
chief timekeeper داورتایمنگهدار
dexter chief سرقسمتراست
Chief Justices رئیس دیوان عالی
Chief Justices قاضی القضات
Chief Justice رئیس دیوان عالی
chief suspect آدم مورد شک اصلی [به گناهی]
Chief Justices رئیس دادگاه
the chief justice قاضی القضات
commander-in-chief فرمانده کل
Chief Justices قاضی اعظم
thunder chief نوعی هواپیمای یک موتوره وسوپرسونیک قابل حمل بمب اتمی
chief negotiator سرپرست مذاکرات
commanders-in-chief فرمانده کل
joint chief of staff رئیس ستاد مشترک
joint chief of staff رئیس ستاد ارتش
chief warrant officer استوار یکم
deaputy chief of staff رئیس رکن از رده سپاه به بالا
lord chief justice رئیس کل محکمه استیناف انگلستان
the pro tem chief رئیس موقت
chief army censor افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
chief of naval operations فرمانده عملیات دریایی
assistant chief of staff, g رکن یکم اداره یکم
chief petty officeer ناو استوار یکم
chief petty officer ناوبان دوم
chief petty officer ناو استوار یکم
assistant chief of staff, g معاونت پرسنلی
chief programmer team سرپرست یک تیم برنامه نویسی
vice chief of staff جانشین رئیس ستاد
vice chief of staff دستیاررئیس ستاد
assistant chief of staff معاونت
assistant chief of staff معاون رئیس ستاد
air chief marshal سپهبد هوایی
deputy chief of naval operation جانشین فرماندهی نیروی دریایی
senior chief petty officer ناوبان یکم
the chief mufii in the ottoman empire شیخ الاسلام
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
chief financial officer [CFO] مدیر امور مالی
master chief petty officer ناو استواریکم
master chief petty officer استوار یکم
assistant chief of staff,g (intelligenc رکن دوم اداره دوم
assistant chief of staff,g (intelligenc معاونت اطلاعات
assistant chief of staff, g (operations معاونت عملیات
assistant chief of staff, g (operations رکن سوم اداره سوم
It is for the Court to fix the terms. [ The terms are a matter for the Court to fix.] این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
chief executive officer [CEO] [American E] رئیس هیئت مدیره
assistant chief of staff,g(civil affair معاونت امور غیرنظامیان رکن پنجم اداره پنجم
chief executive officer [CEO] [American E] مدیر عامل [شرکت]
ad court زمین سرویس سمت چپ تنیس
out of court محکوم علیه
to appear before the court در دادگاه ظاهر شدن
the court above محکمه بالاتر
out of court داد باخته
court بارگاه
court زمین ورزشهای محوطهای
court محکمه
court دربار
court دادگاه افهار عشق
court of a محکمه استیناف
court دادگاه
right court زمین سرویس سمت راست
court عشق بازی کردن
to take somebody to court کسی را محاکمه کردن
court حیاط
court خواستگاری
court of appeal دادگاه عالی محکمه استیناف
kangaroo court دادگاه مندرآوردی
volleyball court زمین والیبال
kangaroo court دادگاه غیرقانونی
kangaroo court دادگاه پوشالی
service court محل فرود سرویس اسکواش
traffic court دادگاه عبور و مرور
trailer court محل استقرار ترایلر بااتاقهای چرخدار متصل به وسائط نقلیه
traffic court دادگاه ویژه رسیدگی به تخلفات رانندگی
court shoe رجوع شود به pump
court shoes رجوع شود به pump
volleyball court 9 در 81 متر
traffic court دادگاه تخلفات رانندگی
summary court دادگاه اولیه دادگاه پادگانی
summary court دادگاه بدوی
base court حیاط بیرونی یاعقبی
squash court زمین بازی اسکواش
service court محل فرود سرویس
change court تعویض زمین
master of the court مدیر دفتر دادگاه
circuit court دادگاه منطقهای
religious court محکمه شرع
superior court دادگاه عالی
superior court دادگاه تمیز
supreme court دیوان عالی کشور
to put out of court از دستور خارج کردن
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
to pay court عرض بندی کردن
to court favour توجه و التفات کسی را طلب کردن
the superme court دیوانعالی کشور
assize court محاکم سیار جنایی
tennis court 07/32 در59/01 متر
tennis court زمین تنیس
assize court دادگاه جنایی
supreme court دیوان تمیز
rear court انتهای زمین
The ball is in your court. <idiom> حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
base-court حیات بیرونی
ante-court [اولین صحن در خانه های بزرگ]
to bring somebody before the court [s] کسی را دادگاه بردن
court rug فرش تالاری یا درباری [این نوع فرش از نفیس ترین و گران ترین فرش ها می باشد و دارای نقش ها و طرح های عالی با نخ ممتاز بوده و فقط بصورت سفارشی برای محل های خاص بافته می شود.]
court style سبک کورت [دوره جدیدتری از سبک گوتیک شعاع ساز و گوتیک در فرانسه]
court-martial دردیوان حرب محاکمه کردن
international court دادگاه بین المللی
court-martialled دردیوان حرب محاکمه کردن
juvenile court دادگاه اطفال
juvenile court دادگاه نوجوانان
contempt of court اهانت به دادگاه [جرم جنایی]
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
court division بخش دادگاه
court division دادگاه
contempt of court توهین به دادگاه [جرم جنایی]
court-martialling دردیوان حرب محاکمه کردن
court-martials دردیوان حرب محاکمه کردن
court of law دادگاه
court of inquiry دادگاه تفتیش
court of inquiry بازپرسی
right service court داورسرویسراست
court of appeal دادگاه استان
court referee داورزمینبازیسرپوشیده
court of appeal محکمه استیناف دادگاه پژوهشی
centre court حیاطمیانی
court of appeal دادگاه استیناف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com