Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 176 (7 milliseconds)
English
Persian
child psychology
روانشناسی کودک
Other Matches
psychology
معرفه النفس معرفه الروح
s r psychology
روانشناسی محرک- پاسخ
psychology
روان شناسی
psychology
روانشناسی
existential psychology
روانشناسی وجودی
forensic psychology
روانشناسی قانونی
folk psychology
روانشناسی قومی
faculty psychology
روانشناسی قوای ذهنی
functional psychology
روانشناسی کارکردی
general psychology
روانشناسی عمومی
mathematical psychology
روانشناسی ریاضی
mass psychology
روانشناسی توده ها
introspective psychology
روانشناسی درون نگر
industrial psychology
روانشناسی صنعتی
individual psychology
روانشناسی فردنگر
gestalt psychology
روانشناسی گشتالت روانشناسی هیات نگر
gestalt psychology
مطالعه قوه ادراک و رفتار از نقطه نظرواکنش شخصی در برابرامورکلی
genetic psychology
روانشناسی تکوینی روانشناسی ژنتیکی
clinical psychology
روانشناسی بالینی
community psychology
روانشناسی اجتماع نگر
comparative psychology
روانشناسی تطبیقی
environmental psychology
روانشناسی محیط نگر
personalistic psychology
روانشناسی شخص نگر
experimental psychology
روانشناسی ازمایشی
pedagogical psychology
روانشناسی پرورشی
educational psychology
روانشناسی پرورشی
differential psychology
روانشناسی افتراقی
developmental psychology
روانشناسی رشد
depth psychology
روانشناسی عمقی
depth psychology
روانکاوی
depth psychology
تجزیه و تحلیل روانی
criminal psychology
روانشناسی کیفری
consumer psychology
روانشناسی مصرف کننده
counseling psychology
روانشناسی مشاورهای
consulting psychology
روانشناسی مشاورهای
medical psychology
روانشناسی پزشکی
military psychology
روانشناسی نظامی
hormic psychology
روانشناسی غایت نگر
analytical psychology
روانشناسی تحلیلی
philosophical psychology
روانشناسی فلسفی
physiological psychology
روانشناسی فیزیولوژیکی
piagetian psychology
روانشناسی پیاژهای
political psychology
روانشناسی سیاسی
act psychology
روانشناسی عمل نگر
abnormal psychology
روانشناسی نابهنجاری
school psychology
روانشناسی اموزشگاهی
social psychology
روانشناسی اجتماعی
structural psychology
روانشناسی ساخت گرا
subjective psychology
روانشناسی ذهنی گرا
topological psychology
روانشناسی مکان نگر
vector psychology
روانشناسی بردار نگر
applied psychology
روانشناسی کاربردی
animal psychology
روانشناسی حیوانی
objective psychology
روانشناسی عینی نگر
organismic psychology
روانشناسی ارگانیسمی
occupational psychology
روانشناسی شغلی
personnel psychology
روانشناسی استخدامی
phenomenological psychology
روانشناسی پدیدار نگر
aviation psychology
روانشناسی هوانوردی
atomistic psychology
روانشناسی جزء نگر
association psychology
روانشناسی تداعی گرا
armchair psychology
روانشناسی مجلسی
organizational psychology
روانشناسی سازمانی
stimulus response psychology
روانشناسی محرک- پاسخ
cross cultural psychology
روانشناسی میان فرهنگی
with child
ابستن حامله
with child
<idiom>
حامله شدن
to get with child
ابستن کردن
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
only child
تک فرزند
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
child
بچه
he is my only child
فرزند یگانه من است
from a child
ازهنگام بچگی
child
کودک
child
فرزند
child
ولد
child
ionship relat child parent
child
parent
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
طفل
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
child's play
هر کار بسیار آسان
to beat a child
کتک زدن بچه
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
adopted child
فرزند خوانده
rejected child
کودک مطرود
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
problem child
فرزند مسئله دار
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child
کودک مشکل افرین
poor child
بیچاره بچه
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
wolf child
کودک گرگ پرورده
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
Watch the child !
مواظب بچه باش !
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
an abortive child
بچه سقط شده
elf child
بچه عوضی
god child
بچه تعمیدی
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
gutter child
بچه موچه گرد
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
illegitimate child
طفل نامشروع
in child birth
درحال زایمان
unborn child
حمل
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
feral child
کودک وحشی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child study
کودک پژوهی
foster child
فرزند خوانده
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child in the womp
حمل
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
an abortive child
فگانه
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
big with child
حامله
nurse child
فرزند رضائی
child adoption
فرزند خواندگی
nurse child
فرزند خوانده
child abuse
بهره کشی از کودک
big with child
ابستن
child centered
کودک محور
backward child
کودک عقب مانده
child custody
حضانت
lost child
طفل لقیط
child development
رشد کودک
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
female slave with a child
master her from child witha
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
female slave with a child
ام ولد
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
child labor laws
قوانین کار کودکان
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
blood money of an unborn child
دیه جنین
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child
غره
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com