English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
common hardware قطعات عمومی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
Other Matches
hardware سخت افزار
hardware دیسکها و مکانیزم هایی که یک کامپیوتر و وسایل جانبی آنرا می سازد
hardware مدارهای مجتمع
hardware قط عات
hardware واحدهای فیزیکی
hardware ابزار
hardware اهن الات
hardware اهن الات ابزارالات
hardware دستگاههای اصلی
hardware سخت ابزار
hardware monitor مبصر سخت افزاری
hardware configuration پیکربندی سخت افزار
hardware dependent وابستگی سخت افزاری
pseudo hardware شبه سخت افزار
joiner's hardware ابزار نجاری
hardware specialist متخصص سخت افزار
hardware resources منابع سخت افزاری
hardware reset باز راه اندازی سخت افزاری
hardware check مقابله سخت افزاری
hardware key کلید سخت افزاری
hardware platform پایگاه سخت افزار
hardware description language زبان تشریع سخت افزاری
graphics input hardware سخت افزار ورودی گرافیکی
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common d. مقسوم علیه مشترک
out of the common غیر معمول
in common مشاع
in common <idiom> مسئولیت داشتن
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common :عمومی
common معمولی متعارفی
common عام
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مین میکند
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common عادی
common پیش پاافتاده
common پست عوامانه
common : مردم عوام
common عمومی
common مشارکت کردن
common مشاع بودن
common مشترکااستفاده کردن
common رایج
common مشترک
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common مشترک اشتراکی
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
held in common مشترک
held in common مشاع
common user عمومی
common time چهارگام
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common trait ویژگی مشترک
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
surcharge of common یا جنگل
tenancy in common استیجار مشترک
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
common user مشترک
common user خدمات عمومی
common wall دیوار مشترک
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common storage حافظه مشترک
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth مشترک المنافع
common time چهارضربی
the common people عوام
common ashlar سنگ چکش خورده
common onion پیاز
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
to make common cause متحد شدن
to make common cause دست یکی شدن
the common people عوام الناس
common periwinkle نوعیحلزون
common ground نقطهنظراتمشترک
common land مکانعمومی
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
the common people عامه
common fate سرنوشت مشترک
common carrier گاراژ دار
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common sense قضاوت صحیح حس عام
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common factor عامل مشترک
common block قرقره عادی
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common carrier متصدی حمل ونقل
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law عرف common
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
common-law حقوق عرفی
Common Market بازار مشترک
common stocks سهام عادی
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common multiple مضرب مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common link حلقه معمولی
common library کتابخانه اشتراکی
common language زبان مشترک
common language زبان عمومی
common nuisance اضرار عمومی
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common stock سهام عادی
common stock سهام معمولی شرکت
common statement حکم اشتراک
common sensibility حس کلی بدنی
common purse وجوه عمومی
common progarm برنامه مشترک
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common law حقوق غیرمدون
common parlance عرف
common labour کارگر عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common gender جنس مشترک
common fronties مرز مشترک
common grid شبکه عمومی
common foul خطای عادی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common items قطعات عمومی
common factor variance پراکنش عامل مشترک
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common collector circuit مدار کلکتور مشترک
the common run of men مردمان عادی
the common wealth of australia ممالک مشترک المنافع استرالیا
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
the common wealth of england جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user items امادمشترک
common tool set دست ابزار عمومی
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
common field scabious مامیثا
law of common fate قانون سرنوشت مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com