English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
correlation time زمان همبستگی
Other Matches
correlation بستگی دوچیز باهم
correlation همبستگی
correlation ربط
correlation ارتباط
correlation ارتباط همبسته کردن
correlation رابطه
correlation جدول نسبت بین هزینههای متغیر تولید
correlation ضریب رابطه
correlation ارتباط داشتن
correlation وابستگی
correlation energy انرژی همبستگی
correlation diagram نمودار همبستگی
correlation curve منحنی همبستگی
correlation matrix ماتریس همبستگی
correlation measurement اندازه گیری همبستگی
correlation ratio بهر همبستگی
correlation ratio نسبت همبستگی
pearsonian correlation همبستگی پیرسون
canonical correlation همبستگی بندادی
canonical correlation همبستگی دو سویه چندمتغیری
serial correlation همبستگی دوری
serial correlation همبستگی پیاپی
correlation factor ضریب همبستگی
negative correlation همبستگی منفی
coefficient of correlation ضریب همبستگی
partial correlation همبستگی سهمی
partial correlation همبستگی جزئی
spurious correlation همبستگی کاذب
triserial correlation همبستگی سه رشتهای
index of correlation شاخص همبستگی
correlation analysis تجزیه و تحلیل همبستگی
correlation coefficient ضریب همبستگی
tetrachoric correlation همبستگی چهارخانه
negative correlation همبستگی معکوس
radar correlation درک وابستگی اطلاعات یاهدفهای موجود درروی صفحه رادار با اطلاعات وهدفهای مورد نظر
linear correlation همبستگی خطی
rank correlation همبستگی رتبهای
positive correlation همبستگی مثبت
angular correlation همبستگی زاویهای
biological correlation همبستگی زیستی
multiple correlation همبستگی چند متغیری
part correlation همبستگی پارهای
multiple correlation همبستگی چندگانه
biserial correlation همبستگی دو رشتهای
simple correlation همبستگی ساده
ratio correlation همبستگی نسبتی
nonlinear correlation همبستگی غیر خطی
rand correlation همبستگی رتبهای
coefficient of multiple correlation ضریب همبستگی چندگانه
coaxial graphical correlation همبستگی نموداری
rank difference correlation همبستگی تفاوت رتبه ها
point biserial correlation همبستگی دو رشتهای نقطهای
product moment correlation همبستگی گشتاوری
foot rule correlation همبستگی سر انگشتی
index of multiple correlation شاخص همبستگی چندگانه
spearman rank correlation coefficient ضریب همبستگی رتبهای اسپیرمن
kendall's rank correlation method روش همبستگی رتبهای کندال
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
for the time being عجالت
at a specified time در وقت معین یا معلوم
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
time will tell در آینده معلوم می شود
take your time عجله نکن
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین ببعد
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
There is yet time. هنوز وقت هست.
behind time بی موقع
behind time دیر
at another time در زمان دیگری
It's time وقتش رسیده که
at the same time ضمنا"
at the same time در ان واحد
at the same time در عین حال
all-time همیشگی
from this time forth ازاین پس
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
off time وقت ازاد
Our time is up . وقت تمام است
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
once upon a time روزگاری
down time زمان بیکاری
down time زمان تلف
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
two-two time نتدودوم
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
three-four time نت
four-four time چهارهچهارم
At the same time . درعین حال
f. time روزهای تعطیل دادگاه
down time مرگ
about time <idiom> زودتراز اینها
once upon a time یکی بودیکی نبود
all the time <idiom> به طور مکرر
out of time بیموقع
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
out of time بیگاه
out of time بیجا
one-time سابق
one-time قبلی
down time زمان توقف
time is up وقت گذشت
one-time پیشین
many a time بارها
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
time out <idiom> پایان وقت
one at a time یکی یکی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time in ادامه بازی پس از توقف
in time بجا
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
in the time to come در
specified time وقت معین
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time متقارن ساختن
time وقت معین کردن
time مدت
time عهد
time مدروز
time روزگار
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time ساعتی
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time فرصت
time تایم
time [s] <adv.> بار
time out تایم
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
i time time Instruction
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
at any time <adv.> درهمه اوقات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com