Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
cross bench
نیمکت بیطرفان در مجلس
Other Matches
tree bench
[bench encircling a tree trunk]
نیمکت
[دور تنه ]
درخت
cross way=cross road
چهارراه
bench
نیمکت
bench
روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
bench
بر کرسی نشستن
bench
کرسی قضاوت جای ویژه
bench
میز کار
bench
میز ابزار
bench
میز قالب گیری
bench
سکو
bench
هیات قضات محکمه
bench
نیمکت گذاشتن
bench
سکوی کوهستانی
bench
میز
bench
میز کار دستگاه
bench
نیمکت ذخیره ها
bench
تعویض بازیگر نیمکت تمرین وزنه برداری
bench
مسند قضاوت
bench mark
نشانه مبنا
bench mark
نشانه
bench mark
علائمی که در روی انها ارتفاع محل نشان داده شده است
bench micrometer
میکرومتر رومیزی
bench press
پرس میزی
bench stone
سنگ سمباده رومیزی
bench warrant
حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
carpenter's bench
دستگاه نجاری
carpenter's bench
خرپشت
carpenter's bench
میزکار
bench mark
شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
bench mark
شاخص مبداء
assembly bench
میز مونتاژ
be raise to the bench
بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
bench check
کارگاه مجهز به دستگاههای ازمایشی علامت نقطه بازرسی نقشه برداری
bench check
ازمایش عملی روی قطعه بازشده از بدنه هواپیما به منظور تعیین قابلیت ادامه کار
bench jockey
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench lathe
ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
bench mark
نشان
bench mark
انگپایه
bench mark
رپر
bench mark
نشانهای که ارتفاع ان مشخص است و برای نقشه برداری به عنوان مبنااستفاده میشود
front bench
اعضایپارلمانیکهدردولتهممسئولیتدارند
bench seat
صندلیاتومبیل
carpenters bench
میز درودگری
to sit on the bench
روی نیمکت نشستن
circular bench
نیمکت گرد
[دایره ای]
ride the bench
بازیگر ذخیره
penalty bench
منطقه پنالتی که بازیگراخراجی انجامینشیند
park bench
نیمکت پارک
garden bench
نیمکت باغ
widow bench
میراث زوجه
bench height
ارتفاعگسل
team bench
نیمکتبازیکنان
players' bench
نیمکتبازیکنان
officials' bench
نیمکتمربیان
circular saw bench
اره کمانهای میزی
bench wall
دیوار تکیه گاه
backless bench
نیمکت
[صندلی]
بدون پشتی
clear the bench
استفاده از ذخیره ها
draw bench
میز رسم
drawing bench
میز رسم
incline bench
تخته وزنه برداری
dial bench gage
میز اندازه گیری
tidal bench mark
انگپایه کشندی
bench drilling machine
میز دستگاه درل
bench by a back injury
خارج شدن از مسابقه وزنه برداری به علت اسیب دیدگی
bench milling machine
ماشین فرز رومیزی
bench scale process
فرایند کارگاهی
cold drawing bench
میز سردکشی
carver's bench screw
پیچمخصوصنیمکت
bench tapping machine
ماشین مته رومیزی
tidal bench mark
شاخص جزر و مد
bench type radial
میز نوع شعاعی
queens bench division
دادگاه ملکه
double-back bench
نیمکت جفتی
[پشت به پشت یا یک ردیفه]
cross over
همگذری
cross tell
خبر دادن
cross tell
پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
cross over
درو از عقب
on the cross
بطوراریب
cross
سانتر کردن
to take the cross
صلیب بدوش گرفتن
to cross self
با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
st.g's cross
چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
cross out
قلم زدن
cross
صلیب
cross
گذشتن
cross
عبوردادن
cross
مصادف شدن با
cross
روبروشدن قطع کردن
cross
دورگه کردن
cross
پیوندزدن کج خلقی کردن
cross
خلاف میل کسی رفتار کردن
cross
عبور کردن
cross
خط بطلان کشیدن بر
cross
قلم کشیدن بروی
cross
خاج
cross
چلیپا
cross
علامت ضربدر یاباضافه
cross
حدوسط ممزوج
cross
دورگه
cross
اختلاف مرافعه
cross
تقلب
cross
نادرستی
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
حرکت سمتی
cross
تقاطع
cross (something) out
<idiom>
حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
cross
علامت ضربدر در نقشه کشی
to be cross about something
دلخور بودن از چیزی
cross
قطع کردن متقاطع کردن
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross
متقاطع
cross
عرضی
cross
پیوندی
cross swords
دست و پنجه نرم کردن
cross talk
تداخل صداها در تلفن
cross talk
القاء
cross talk
تداخل صدا در اثرنزدیکی دو فرستنده
cross product
ضرب برداری
[ریاضی]
cross talk
تداخل صدا
cross talk
تداخل صحبت
cross support
نگهداشتن بدن بحالت صلیب
cross servicing
خدمات جنبی یا جانبی خدمات چند جانبه
cross slide
کشوی لغزنده عرضی
cross stay
تقویت صلیبی
cross stay
بست چلیپا
cross stitch
بخیه دوزی بچپ وراست
cross thrust
تراست ناخالص
cross tip
پیچ گوشتی چهارسو چارشاخه
cross product
ضرب خارجی
[ریاضی]
cross wind
باد جانبی
cross wise
صلیب وار
cross wise
چلیپایی ضربدری
cross word
جدول معمائی
cross wall
دیوار پلهای عرضی
cross word
جدول لغز
cross wall
دیوار همبر
cross voting
رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
cross vault
طاق چهاربخش
cross validation
وارسی اعتبار
cross tree
رابط عرضی دکلها
cross traverse
تراورس عرضی
cross trail
جاده سرتاسری عرضی در منطقه
cross trail
جاده عرضی
cross weight
وزن ناخالص
cross section
سطح مقطع عرضی
cross section
رویه برش
cross question
بازجویی
cross question
استنطاق
cross purpose
قصد متقابل
cross purpose
قصد مغایر
cross products
حاصلضرب ضربدری
cross pollination
گرده افشانی از گلی بگل دیگر
cross pollinate
بطورمصنوعی گرده افشانی کردن لقاح
cross polinize
بطورمصنوعی گرده افشانی کردن لقاح
cross pointing
ارایش طنابهای اطراف ناو یااستنچی
cross plane
رنده کردن
cross piece
تیر عرضی
cross peaks
پیکهای چلیپایی
cross over point
نقطه الحاق مسیرها
cross over point
نقطه تقاطع مسیر رژه
cross over point
نقطه همگذری
cross question
سئوال بطریق استنطاق
cross reaction
سطح مقطع
cross section
مقطع
cross section
نیمرخ پهنا مقطع موثر
cross section
نیمرخ عرضی
cross section
سطح مقطع
cross section
سطح مقطع موثر
cross section
برش عرضی
cross section
برش متقاطع نمونه یا حد وسط
cross section
مقطع عرضی
cross roll
نورد عرضی
cross roads
همبر راست گوشه
cross roads
تقاطع با زاویه قایم چهارراه راست
cross road
محل تقاطع دو جاده چهارراه
cross road
تقاطع جاده
cross road
چهارراه
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
cross wires
سیمهای متقاطع
cyclo cross
مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
cross a bridge before one comes to it
<idiom>
درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
cross rail
نردهمیانی
cross handle
ضامنضربدری
cross-gable
[سه گوشی کنار شیروانی عرضی]
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
cross-quarter
[آرایش گل چهار برگی]
criss-cross
به طور ضربدر
criss-cross
یکوری
criss-cross
کج
criss-cross
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-cross
دارای نقش چلیپایی کردن
criss-cross
همبر کردن
criss-cross
چلیپایی کردن
criss-cross
با ضربدر مشخص کردن
criss-cross
برخورد
criss-cross
سوتفاهم
criss-cross
سردرگمی
cross-church
کلیسای صلیبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com