Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 185 (9 milliseconds)
English
Persian
danger close
خطر نزدیک
danger close
خطرنزدیک است
Other Matches
to p anyone through danger
کسی را از خطر رهایی دادن
danger
به خطر افتادن
danger
خطر
safe from danger
محفوظ از خطر
reckless of danger
بی پروا ازخطر
to guard against danger
مواظب خطر بودن
to incur danger
خودرادر خطر انداختن
to incur danger
درخطر افتادن
danger zone
منطقه خطر
to redress danger
جبران خسارت کردن
to rush any one into danger
کسیرا بخطر کشانیدن
danger money
مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
Our lives are in danger.
جانمان درخطر است
Better face in danger once than to be always in da.
<proverb>
مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
There's no danger of that happening again.
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
subjected to danger
در معرض خطر
liable to danger
در معرض خطر
lead out of danger
با راهنمایی از خطر رهانیدن
danger signal
اژیرخطر
danger signal
اژیر یا بوق اعلام خطر
danger buoy
بویه خطر
danger bearing
سمت خطر
danger bearing
سمت خطرناک
danger area
منطقه خطرناک
danger area
منطقه خطر
danger was imminent
خطر نزدیک بود
danger was imminent
خطر تهیدمیکرد
i reck not of danger
من باکی از خطر ندارم
i warned him of danger
او را از خطراگاهی دادم
danger space
فضای خطرناک
smell danger
<idiom>
از خطری پیش آگاه شدن
[اصطلاح مجازی]
danger space
فضای هوایی خطرناک
danger sticks
نانچیکوهات
[ورزش]
[کونگ فو]
danger of flooding
خطر سیل
isolated danger mark
علامتعایقدارخطر
danger warning level
مقدار موجودی کالا که میبایست همیشه در انبارموجود باشد
danger warning level
حداقل موجودی
I stayed in concealment until the danger passed.
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
Red light is a signal for danger .
چراغ قرمز علامت خطر است
close
ایست توقف
close
تنگ
close in
نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close up
از جلو
close in
نزدیک شدن به دشمن
close in
نزدیک شدن
to keep close
نزدیک ماندن
to close down
تعطیل کردن
close
نزدیک
close
چهار گوشه
to close down
بستن
close
پایان
close up
کاملا افراشته
close up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up
از نزدیک
close-up
کاملا افراشته
close with
اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close with
نزدیک شدن به دشمن
close
بن بست
close-up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close up
از نزدیک
close up!
پشت توپ رو !
close
جای محصور
close
چهاردیواری محوطه
close
انتها
close
: بستن
close
پرچم افراشته
close
نزدیک به ناو
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
حیاط
close
بستن
close-up
از جلو
close
در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close by
دم دست
close by
نزدیک
close
تغییر وضع درایستادن
close
نزدیک شدن به فورواردها
close
نزدیک بهم
to be quite close
نزدیک به هم بودن
close
محصورکردن
close
منعقدکردن
close
مسدود کردن
close-fisted
<adj.>
دست بسته
close-set
چشمهاینزدکبهم
close-cropped
مویکوتاهشده
close season
فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
run close
سخت دنبال کردن
close reach
نزدیکبهنقطهپایان
to close airspace
مسدود کردن فضای هوایی
close-knit
صمیمی و متحد
close-knit
همبسته
close-knit
ریز بافت
close-up lens
لنزکلوزآپ
to draw to a close
به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
close fitting
چسباندن
I had a close shave .
خطر ؟ زبغل گوشم پرید
close ranks
<idiom>
برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
to close airspace
محصورکردن فضای هوایی
To close the ranks .
صفوف خود را فشردن
to lie or keep close
پنهان بردن یاماندن
he had a close shave of it
مفت جست
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
close fit
مناسب
of a close texture
سفت باف
to close up the rear
اخر از همه امدن
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close fitting
قالب تن
close column
ستون بسته
close combat
رزم نزدیک
close combat
جنگ تن به تن
close confinement
حبس انفرادی
close confinement
زندان انفرادی
close control
کنترل نزدیک
close control
رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled
همکاری نزدیک
close controlled
رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination
همکاری نزدیک
close coordination
هماهنگی نزدیک
close corporation
شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation
شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling
جفتگری قوی
close column
ستون جمع
close attack
سه مهاجم
close-fitting
چسباندن
close-fitting
قالب تن
close-ups
از نزدیک
close-ups
از جلو
close-ups
کاملا افراشته
close-ups
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
close aboard
نزدیک
close aboard
چسبیده به
close aboard
پوشش هوایی نزدیک
close aboard
نزدیک به قایق دیگر
close aneal
باز پختن مسدود
close aneal
گداختن مسدود
close defence
سه مدافع
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
close the door please
بیزحمت در را ببندید
close price
قیمت نزدیک
close price
دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close range
مسافت نزدیک
close ranks
فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close station
خدمه بدو مرخص
close station
افراد بدو مرخص
close supervision
نظارت نزدیک
close supervision
نظارت مستقیم
close support
پشتیبانی نزدیک
close the door please
خواهش دارم
close the door please
اگرزحمت نیست
close up view
نمای کلوزاپ
close range
فاصله نزدیک
close fisted
خسیس
close interval
فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close in security
برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close grained
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grain
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close fistedness
خست
close march
راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close fistedness
خشک دستی
close order drill
مشق صف جمع
close support mission
ماموریت پشتیبانی نزدیک
sail close to the wind
اندکی از اصول تجاوزکردن
close covering group
ناو گروه مامور پوشش نزدیک
blade close stop
محلبرخورددولپهقیچی
close covering group
ناو گروه پشتیبانی نزدیک
close air support
پشتیبانی هوایی نزدیک
close call/shave
<idiom>
خطراز بیخ گوشش گذشت
close packed structure
ساختار تنگچین
She was pretty when I saw her at close quarters .
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close packed hexagonal
شش گوشه ای تنگچین
close packed cubic
مکعبی تنگچین
to cut grass close
علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
Do you mind if I close the window?
اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
close defensive fires
اتشهای پدافندی نزدیک
He is a close friend of mine .
دوست نزدیک من است
To clinch(close,finalize)a deal.
معامله یی را جوش دادن
Be sure to lock ( shut , close ) the door .
مبادا در راباز بگذاری
To hold (keep) a secret close to ones chest.
رازی درسینه نگهداشتن
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success.
اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
high/low/close/open graph
نمودار بالا / پایین / بسته /باز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com