English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
direct reading galvanometer گالوانومتر بی تبدیل
Other Matches
direct reading قرائت مستقیم
direct reading instrument دستگاه مستقیم خوانی
direct reading dial درجه بندی برای قرائت مستقیم
direct-reading rain gauge اندازه مقدار بارش مستقیم
galvanometer کهربا سنج
galvanometer برق سنج گالوانومتر
galvanometer برق نما
galvanometer گالوانومتر
thermo galvanometer گالوانومتر گرمایی
needle galvanometer گالوانومتر سوزنی
vibration galvanometer گالوانومتر ارتعاشی
tangent galvanometer گالوانومتر تانژانتی
mirror galvanometer گالوانومتر ائینه دار
ballistic galvanometer گالوانومتر بالیستیک
astatic galvanometer گالوانومتر نامتوجه
electrostatic galvanometer گالوانومتر الکتروستاتیکی
differential galvanometer گالوانومتر تفاضلی
moving magnet galvanometer گالوانومتر اهنربای گردان
moving coil galvanometer گالوانومتر قاب یا پیچک گردان
reading تفسیر
reading استنباط
reading نظریه شور
reading خواندن
reading یادداشت مربوط به اعداد یا درجه ها , به ویژه درجههای یک اندازه
reading مطالعه
first reading طرح نخستین لایحه قانونی درمجلس
reading قرائت
map reading نقشه خوانی کردن
sight-reading فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
map reading نقشه خوانی
reading desk بعدا پرسیده شود
hand reading کف بینی
sight-reading بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-reading بدون امادگی قبلی اجراکردن
lip reading لب خوانی
mind reading فکرخوانی
oral reading بلندخوانی
parallel reading خواندن موازی
reading age سن خواندن
reading disability ناتوانی در خواندن
reading habit عادت خواندن
reading quotient بهر خواندن
lip-reading لب خوانی
reading speed سرعت خواندن
reading rate سرعت خواندن
reading rooms قرائت خانه
reading rooms اتاق قرائت
reading rooms خوانشگاه
when reading a book در حال خواندن کتابی
first reading of a bill شوراول لایحه
Proof – reading. غلط گیری (تصحیح مطا لب چاپی وغیره )
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
mind reading کشف افکار دیگران
reading mirror آینهمخصوصخواندن
reading start شروعخواندن
reading room قرائت خانه
reading room خوانشگاه
mirror reading وارونه خوانی
reading readiness امادگی خواندن
reading span فراخنای خواندن
silent reading بیصدا خوانی
reading station ایستگاه خواندن
reading wand دستگاهی که نشان ها و کدهارا به صورت نوری درک میکند
thought reading اندیشه خوانی
reading room اتاق قرائت
reading lamp چراغمطالعه
I stayed up reading until midnight. تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
light-reading scale نورخواندنصفحه
mirror writing shadow reading کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
monroe diagnostic reading test ازمون تشخیص خواندن مونرو
gray oral reading test ازمون بلند خوانی گری
direct مستقیم یابدون شریک سوم
direct <adj.> بدون واسطه
direct <adj.> مستقیم
direct قراول رفتن
direct متوجه ساختن
direct : مستقیم معطوف داشتن
direct نظارت کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
direct امرکردن
direct : دستور دادن
direct <adj.> دست اول
direct رهبری کردن
direct هدایت کردن
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct مدیریت یا سازمان دهی
direct <adj.> بلافاصله
direct دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct راسته
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
direct اداره کردن
direct file پرونده مستقیم
direct fire اتش مستقیم
direct fire تیر مستقیم
direct involvement مباشرت در جرم
direct file فایل مستقیم
direct labour دستمزد مستقیم
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct involvement offence an committing in مباشرت
direct killing قتل به مباشرت
direct exchange تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
direct control کنترل مستقیم
direct conversion تبدیل مستقیم
direct cost هزینه مستقیم
direct coupled مستقیما جفت شده
direct coupling جفتگری مستقیم
direct coupling کوپلینگ مستقیم
direct damage ضرر مستقیم
direct dye رنگینه مستقیم
direct exchange تعویض باداغی
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
direct laying روانه کردن مستقیم
direct lighting روشن سازی غیرمستقیم
direct support کمک مستقیم
direct support پشتیبانی مستقیم کردن
direct therapy درمان رهنمودی
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Is it a direct flight? آیا پرواز مستقیم است؟
direct rule حکومتایالتیومحلی
direct debit سفته-وجهالزمان
direct support پشتیبانی مستقیم
direct support تکیه گاه بی واسطه
direct lighting روشنایی مستقیم
direct load بارگذاری مستقیم
direct loading مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct material مواد مستقیم
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct selection انتخاب مستقیم
direct selling فروش مستقیم
direct objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct measurement اندازه گیری مستقیم
direct hits گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hits اصابت مستقیم
direct hit گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hit اصابت مستقیم
direct object مفعول صریح
direct object مفعول بیواسطه
direct object مفعول مستقیم
direct action مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct objects OPERAND
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct taxation مالیات مستقیم
direct taxation اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct tax مالیات مستقیم
direct taxes مالیاتهای مستقیم
direct current جریان دائم
direct current جریان یکسو
direct current جریان برق مستقیم
direct current جریان مستقیم
direct objects نماش داده می شوند
direct objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects مورد
direct objects موضوع
direct objects شیئی
direct objects مخالفت کردن
direct objects کالا اعتراض کردن
direct objects مفعول
direct objects هدف
direct objects موضوع منظره
direct objects شی ء
direct objects مقصود
direct objects اعتراض داشتن
direct objects اعتراض کردن
direct objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects چیز ماده خارجی
direct objects دلیل اوردن
direct objects چیز
direct command فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct quenching سخت گردانی مستقیم
direct relationship ارتباط مستقیم
direct relationship وابستگی مستقیم
direct access دستیابی مسقیم
direct access دسترسی مستقیم به اطلاعات
direct access دستیابی مستقیم
direct address نشانی مستقیم
direct address آدرس مستقیم
direct addressing نشان دهی مستقیم
direct addressing ادرس دهی مستقیم
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct access دسترسی مستقیم
direct aggression پرخاشگری مستقیم
direct analysis تحلیل رهنمودی
direct casting ریخته گری مستقیم
direct psychotherapy روان درمانی رهنمودی
direct processing پردازش مستقیم
direct pressure تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct oration گفته یا قول مستقیم
direct outlet ابگیر مستقیم
direct pressure فشار مستقیم
direct observation دیدبانی مستقیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com