English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
double pair royal چهار برگ یکجور
double pair royal چهارطاس یکجور
Other Matches
pair royal سه برگ یکجور
pair royal سه سر سه طاس یکجور
royal سلطنتی
royal ملوکانه همایونی
royal شاهوار
royal خسروانه
royal ملوکانه
royal شاهانه شاهوار
royal پادشاهی
royal شاهانه
royal agaric گیاهقرچیسلطنتی
royal palm نخل بلند جنوب فلوریدا و کوبا
royal honours honour
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
royal honor امتیازپادشاهی
royal honor درجه سلطنتی
royal flag پرچم سلطنتی
royal assent توشیح ملوکانه
prince royal پسر ارشد پادشاه انگلیس
Royal Bokhara فرش سلطنتی بخاراتی [این واژه تجاری به فرش های ترکمنی با کیفیت بالا اطلاق می شود.]
royal falcon شاهین
royal pearl در شاهوار
his royal highness والاحضرت
royal poinciana درخت گل طاووس
battle royal نزاع سخت کشمکش خصومت امیز
royal flush کارتهایدل
royal antler شاخسلطنتی
royal falcon شاهبان
royal road اسان ترین راه
royal prerogative حق امتیاز ویژه پادشاه
Royal Highness لقبمخصوصخانوادهپادشاهیاملکه
royal sinature صحه ملوکانه
royal road اسهل طرق
royal purple رنگ ارغوانی مایل بقرمز سیر
royal progress مسافرت شاهانه
there is no royal road to learning <proverb> تن به دود چراغ و بی خوابی ننهادی هنر کجا یابی
it received royal assent به توشیح ملوکانه رسید
There is no royal road to learning . <proverb> مقصد علم و دانش را,جاده اى نیست هموار .
mizzen royal staysail آخرینبادبانسهگوشرویسیم
main royal sail بادبانسلطنتیاصلی
fore royal sail بالاترینقسمتبادبان
fore-royal mast دکلاصلیکشتی
au pair خدمت تهاتری
au pair وابسته به مبادلهی خدمت
one pair یکجفت
pair هرچیز دو جزئی
to pair off رفتن
to pair off جفت جفت گذاشتن دوبدوگذاشتن
to pair off دوتادوتا
pair جفت
pair جفت کردن وشدن
pair زن و شوهر
pair زوج
pair جور کردن وشدن
pair جفت کردن
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
to pair off دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
pair جفت شدن
Much as the snake hates the penny-royal, the herb . <proverb> مار از پونه بدش مى آید در لانه اش سبز مى شود .
to go up one pair of stairs یک اشکوب
to go up one pair of stairs بالارفتن
stereoscopic pair زوج استروسکپی
ordered pair جفت مرتب
contact pair زوج اتصال
vector pair زوج برداری
electron pair زوج الکترون
coxed pair کایاکدونفره
coxless pair کایاکدونفرهمراهراهنما
electron pair زوج الکترون حفره
stereoscopic pair زوج برجسته بینی
pair interactions بر هم کنشهای زوجی
ordered pair زوج مرتب [ریاضی]
pigeon pair پسر ودختر دوقولو
pair production تغییر شکل انرژی سینتیک فوتون یا هر ذره پر انرژی به جرم
ion pair زوج یون
twisted pair جفت پیچیده شده
pair of gears زوج چرخ دنده
pair of compasses پرگار
pair oar کرجی دو پارویی
pigeon pair پسرودختری که یگانه فرزندان پدرومادرخودباشند
ordered pair زوج مرتب [ریاضی]
bonding electron pair زوج الکترون پیوندی
A pair of old pants ( trousers ) . یک شلوار کهنه
acid base pair زوج اسید- باز
small pair of compasses پرگاره
electron pair bond پیوند زوج الکترون
lone pair electron زوج الکترون ناپیوندی
inert pair effect اثر زوج بی اثر
input pair of terminals زوج ترمینالهای اولیه
lone pair electron زوج الکترون تنها
twisted pair cable کابل زوج بهم پیچیده
pair exchange sorting algorithm نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
A pair of shoes (gloves,socks). یک جفت کفش( دستکش ؟جوراب )
unshielded twisted pair cable مشابه 10294. مراجعه شود به CATEGORY CABLE
To turn tail . To show a clean pair of heels . فرار را بر قرار ترجیح دادن
double up دولا شدن
double up مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double up در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double a زنای مردزن داربازن شوهردار
double three دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double-take واکنش دوگانه
on the double بدو رو
on the double فرمان بدو رو
double zero صفر2برابر
double-six دوطرفشش
double up دولاکردن
double مضاعف کردن دولا کردن
double-take یکه خوردن
double a زنای محصن بامحصنه
it is useful for a double p برای دوکارسودمنداست
double مضاعف
double دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double دویدن
double بازی دوبل
double توپزن 0001امتیازی فصل
double دواسترایک متوالی
double مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double دوبار چرخش کامل ژیمناست
double مضاعف نمودن
double دو برابرشدن یا کردن
double دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double دو برابر کردن
double دو برابر
double in درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double تصویر قرینه
double دوسر المثنی
double out 081 خارج
double out درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double p پاروی دوسر
double hi ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double دو نفره
double : دو برابر دوتا
double جفت
double دولا
double همزاد
double :دوبرابر کردن
double تاکردن
double دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double in 081 تو
double اندازه دو برابر
double بازی دونفره خطای دبل
double صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double دو برابر بزرگتر
double دوبار
double مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
do a double take <idiom> با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
double or quits بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
double organs اندامهای جفتی
double row موتور
double oxer مانع بوتهای با دو تیر درجلو و عقب
double row دوطرفه
double salt نمک مضاعف
double minded دودل
double pica حروف 42 پونط
double pneumonia اماس هر دو شش
double pole با دو قطب
double rhyme شعر دو قافیهای
double motor دوموتوره
double length طول مضاعف
double limiter محدود کننده مضاعف
double triode لامپ تریود مضاعف
double line خط مضاعف
double lock دوبارکلیدگردانیدن در
double mind دردل
double mind منلون
double mind فریبنده
double minded متلون
double refraction انکسار دوبل
double refraction انکسار مضاعف
double minded فریبنده
double minded بی ثبات
double reverse شوت برگردان به دروازه
double minimum جفت کمینه
double refraction شکست دوبل
double length با طول مضاعف
double pole دو قطبی
double sixes دو شش
double space یک سطر در میان
double space یک خط درمیان نوشتن
double tongued دارای دوقول
double time پرداخت دستمزد کارگران به دو برابر مقدار عادی
double star دوتایی
double the edge لب گردانیدن
double star دوگانه
double star ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
double tent چادر دو نفره
double team تیم دونفره
double tape نوار مساحی مضاعف
double taxation مالیات بندی مضاعف
double sixes جفت شش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com