Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
double purchase pulley
غرغرهای که دو طناب خورداشته باشد
Other Matches
pulley
فلکه تسمه
pulley
چرخک
pulley
چرخ چه
pulley
قرقره
idle pulley
قرقره راهنما
band pulley
فلکه
belt pulley
فلکه
chain pulley
قرقره زنجیر
driving pulley
قرقره محرکه
cone pulley
صفحه مخروطی
cord pulley
قرقره و طناب
grooved pulley
صفحه شیاردار
grooved pulley
پولی شیاردار
idler pulley
قرقره زنجیر
pulley face
تاج قرقره
countershaft pulley
محور با پولی یا چرخ دندانه دار که به یک ماشین وصل میشود
crab pulley
قرقرهافقی
belt-pulley
فلکه
pulley block
کلیدسایهروشن
loose pulley
پولی هرزگرد
cone pulley drive
محرکه صفحه پلهای
tension pulley wheel
محلکشیدگیدندهای
purchase
درامدسالیانه زمین
purchase
خرید خریداری کردن
purchase
ابتیاع
purchase
خریداری
purchase
خرید
purchase
خریدن
purchase
خریداری کردن
purchase
هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد
purchase
شراء
purchase
اشتراء
purchase requisition
درخواست خرید
ratchet purchase
جرثقیل جغجغهای
purchase request
درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
purchase rate
نرخ خرید
To purchase on approval .
بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
purchase money
در CL ثمن
purchase money
قیمت جنس
purchase order
سفارش خرید
purchase order
دستور خرید
regional purchase
خرید محلی
regional purchase
خرید از داخل منطقه پادگانی
central purchase
خرید اماد به طور تمرکزی خرید اماد به طور یکجا
collaborative purchase
خرید با تشریک مساعی
collaborative purchase
خریدتعاونی
conditions of purchase
شرایط خرید
counter purchase
خرید متقابل
advance purchase
خرید سلف
counter purchase
تهاتر
counter purchase
داد وستد متقابل
credit purchase
خرید نسیه
two fold purchase
تاکل دو قرقرهای دو شیاره
to make a purchase
خرید کردن
basket purchase
خرید کلی بدون محاسبه جزئیات
purchase ledger
دفتر کل خریدها
purchase tax
مالیات بر معاملات
offer to purchase
پیشنهاد خرید
hire purchase
خرید اقساطی
purchase price
راس المال
cost purchase
راس المال
local purchase
خرید از محل
local purchase
خرید محلی
purchase element
عامل منتجه بار نهائی
hire purchase
کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
hire purchase
اجاره به شرط تملیک
forward purchase
پیش خرید
forward purchase
خرید سلف
forward purchase
معامله سلف
offer to purchase
پیشنهاد جهت خرید
purchase description
خصوصیات جنس مورد نیازخرید
purchase element
نیروی منتجه
purchase by a deed
قباله کردن
open purchase
خرید از بازار ازاد
purchase journal
دفتر روزنامه خرید
purchase journal
دفترخرید روزانه
open purchase
خرید ازاد
purchase ledger
دفتر بزرگ خرید
purchase by a deed
با سند خریدن
purchase notice agreements
قراردادهای خرید
purchase notice agreements
پیمان خرید
It is too expensive for me to buy ( purchase ).
برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
lump sum purchase
خرید کلی
make a forward purchase
سلف خریدن
lump sum purchase
خرید یکجا
average purchase rate
نرخ متوسط خرید
purchase price variance
سپرده اختلاف قیمت خرید سپرده تضمینی خرید
arresting system purchase element
وسیله ضربه گیر سیستم مهار هواپیما
double-six
دوطرفشش
double three
دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double hi
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double p
پاروی دوسر
double in
081 تو
double in
درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double zero
صفر2برابر
double out
081 خارج
double out
درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double up
دولاکردن
on the double
فرمان بدو رو
double-take
یکه خوردن
double a
زنای مردزن داربازن شوهردار
double
همزاد
it is useful for a double p
برای دوکارسودمنداست
double-take
واکنش دوگانه
on the double
بدو رو
double up
مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double up
دولا شدن
double up
در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double a
زنای محصن بامحصنه
double
تصویر قرینه
double
مضاعف
double
دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double
دویدن
double
بازی دوبل
double
بازی دونفره خطای دبل
double
توپزن 0001امتیازی فصل
double
دواسترایک متوالی
double
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double
گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double
دوبار چرخش کامل ژیمناست
double
مضاعف نمودن
double
دو برابر کردن
double
دو برابر
double
دو نفره
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
do a double take
<idiom>
با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double
: دو برابر دوتا
double
جفت
double
دولا
double
دوسر المثنی
double
:دوبرابر کردن
double
مضاعف کردن دولا کردن
double
تاکردن
double
دو برابرشدن یا کردن
double
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double
تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double
دوبار
double
استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double
اندازه دو برابر
double
دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double
دو برابر بزرگتر
double
دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double
مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double
درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double
دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double rhyme
شعر دو قافیهای
double row
موتور
double row
دوطرفه
double precision
دقت
double punch
منگنه مضاعف
double poppy
گل هزاره
double reverse
شوت برگردان به دروازه
double refraction
انکسار دوبل
double refraction
شکست دوبل
double precision
مضاعف
double refraction
شکست مضاعف
double precision
دقت مضاعف
double ressaunt
[ابزار بند با دو فیتیله وارونه]
double refraction
انکسار مضاعف
double space
یک سطر در میان
double salt
نمک مضاعف
double the edge
لب گردانیدن
double tent
چادر دو نفره
double taxation
مالیات مضاعف
double taxation
مالیات بندی مضاعف
double tape
نوار مساحی مضاعف
double star
ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
double star
دوگانه
double star
دوتایی
double space
یک خط درمیان نوشتن
double sixes
دو شش
double sixes
جفت شش
double shear
تنش برشی دوتایی
double sampling
نمونه گیری چندگانه
double salt
ملح مضاعف
double team
تیم دونفره
double lancet
[پنجره گوتیکی با دو پنجره سر نیزه ای]
double pole
دو قطبی
double hook
قلاب ماهیگیری دو طرفه
double minded
بی ثبات
double minded
فریبنده
double knee
لوله زانویی دوبل
double knot
گره دوبل
double minded
متلون
double minded
دودل
double mind
فریبنده
double mind
منلون
double mind
دردل
double lock
دوبارکلیدگردانیدن در
double junction
اتصال مضاعف
double line
خط مضاعف
double limiter
محدود کننده مضاعف
double length
طول مضاعف
double leg
زیر دو خم با عوض کردن دست با مایه یک پا رو کار زیر دو خم خورجین تکان
double kick
دو ضربه پی در پی
double integral
انتگرال دوبل
double minimum
جفت کمینه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com