English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
drag force نیروی کششی
drag force نیروی مقاوم حرکت
Other Matches
Force is the answer to force. <proverb> جواب زور را زور مى دهد .
to drag on or out کشیدن
drag قلاب
drag اسباب لایروبی
drag روی صفحه نشان داده میشود
drag به نشانه برنامه دیگر که باعث شروع این برنامه و درج داده میشود
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag عمل حرکت دستگاه OUSE
drag on <idiom> دراز کردن
drag in <idiom> پا فشاری روی موضوع دیگری
To drag on and on. بدرازا کشیدن
to drag on or out ادامه دادن
drag لایروبی کردن کشش
drag کشیده شدن
drag سخت کشیدن لاروبی کردن
drag کاویدن باتورگرفتن
drag کشیدن بزور کشیدن
drag چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود
drag سنگین وبی روح
drag کشیدن
drag اصطکاک
drag کشاندن
drag مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
drag کشش
drag پسا
drag ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
drag وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
to drag in a subject موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
vortex drag پسای جریانهای حلقوی
parastic drag پسای مزاحم
profile drag پسای مزاحم
profile drag پسای مقطع پسای نیمرخ
total drag پسای کل
cooling drag پسای ناشی از خنک کردن موتور
fiscal drag اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
wave drag پسای موج
wing drag پسای بال
main drag <idiom> مهمترین خیابان شهر
hydraulic drag کشش ابی
induced drag پسای لازم
induced drag پسای القاء شده
drag coefficient ضریب پسا
form drag پسای شکل
form drag مقاومت ناشی از شکل جسم
To drag out an affair . To go on and on . موضوعی را کش دادن [بدرازا کشاندن]
momentum drag پسای ممنتم
broom drag جاروی شن کش
coefficient of drag ضریب مقاومت در مقابل حرکت
wire drag لاروب سیمی
drag axis محور پسا
engine drag مقاومت اصطکاک
drag link اتصال کششی
drag link عضو کشش
drag mark محل فشار
drag loading فشار کششی
drag loading نتیجه کشش بادیا موج انفجار
drag net توریادامی که روی زمین بکشندکه همه جانوران رایکجابگیرد
drag race مسابقه اتومبیلرانی سرعت
drag racing مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت
drag roll غلطک کششی
drag scraper اسکریپر مخزنی
interference drag پسای داخلی
drag strip مسیر مسابقه اتومبیلرانی سرعت
star drag وسیله کشیدن نخ روی قرقره ماهیگیری
engine drag مقاومت مالشی
drag line طنای اویزان از بالن هنگام فرود
drag hunt شکار با تازی در مسیری بابوی مصنوعی روباه بخاطرورزش
drag hook قلاب عایق
drag chain زنجیرکشش
drag bunt ضربه با ثابت نگهداشتن چوب برای دویدن به پایگاه
drag bracing بست کاری داخلی
drag boat قایق موتوری مسابقه سرعت
drag boat کرجی لاروب
drag bike موتورسیکلت مخصوص مسابقه سرعت
drag bar میله اتصال
drag bar میله کشش
drag chain عایق
drag hook قلاب کشش
drag coefficient ضریب رانش
levelling drag scrapers اسکریپر تیغه دار
anti drag wire اجزاء بست کاری ساختمانی
drag one's feet/heels <idiom> آهسته کار کردن
surface friction drag پسای اصطکاک سطح
lift drag ratio نسبت برا به پسا
drag chain conveyor نقاله با زنجیر مقاوم
This caravan will drag on until the last day . <proverb> این قافله تا به یشر لنگ است .
To drag a country into war . کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
to come into force مجرایامعمول شدن
force قدرت
came into force مجری شدن
by force of بضرب
p force نیروی جلوبرنده یاپرت کننده
by force بجبر
by force بزور
by force جبرا
by force عنفا
force درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force مجبورکردن
force تحمیل کردن
force خشونت نشان دادن
force بردار نیرو
force نافذ
force مسلح کردن
force تکرار ضربه برای به دفاع کشاندن حریف
force پاس بی هدف
force نیروی نظامی
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force مجبور کردن
force بازور جلو رفتن تحمیل
force فشار دادن
force یکان قسمت نظامی
force راندن
force بی عصمت کردن
force بزور بازکردن
force مجبورکردن بزورگرفتن
in force مجری
in force دارای اعتبار
force وادار کردن
force بیرون کردن
force زور
force نیرو
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
force کد توکار که شروع صفحه جدید را نشان میدهد
force جبر
force شدت عمل
force عده
force قوا
force نفوذ
force عنف
force شروع به عمل یا کار
sales force فروشندگان
resultant of force برایند نیرو
screening force نیروی پوشاننده
restoring force نیروی بازگرداننده
rotor force نیروی روتور
sales force نیروی فروش کارکنان قسمت فروش
internal force نیروی درونی
screening force نیروی پوششی
resistive force نیروی مقاوم
residual force نیروهای ته مانده یاباقیمانده در محل
land force n نیروی زمینی
labor force نیروی کار
joint force نیروی مشترک
irregular force قوای چریکی
reaction force نیروی عکس العمل
intramolecular force نیروی درون مولکولی
resistance force جنبش مقاومت یا جنبش ازادی بخش انقلابی
irregular force قوای غیر نظامی
reserve force نیروی احتیاط
m day force نیروهای تشکیل شونده درهنگام بسیج
magnetizing force نیروی مغناطیسی کننده
magnetizing force شدت میدان مغناطیسی
magnetizing force شدت مغناطیس کنندگی
magnetomotive force نیروی محرکه مغناطیسی
measure of one's force میزان نیروی شخص
mechanized force نیروی مکانیزه
moment of a force گشتاور یک نیرو
life force نشاط حیات
line of force خط نیرو
line of force خط قوه
magnemotive force نیروی مغناطیسرانی
lorentz force نیروی لورنتس
london force نیروی لاندنی
lines of force خطوط نیرو
magnetic force نیروی مغناطیسی
lines of force خطوط قوا
line of force خط میدان
moment of force گشتاور نیرو
net force نیروی برایند
net force نیروی خالص
psychic force نیروی روحی
psychic force قوه روحی
put in force به موقع اجرا گذاشتن
reconnaissance in force شناسایی با رزم
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
reflex force نیروی عکس العمل
reflex force فشارعکس العمل
reflex force نیروی ضربتی هوایی در حال اماده باش فوری
propelling force نیروی پیشران
pound force پوند نیرو
peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
resutant force نیروی برایند
resutant force نیروی خالص
nonaxial force نیروی غیرمحوری
normal force تلاش عمودی
normal force نیروی عمودی
operating force نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
osmotic force نیروی اسمزی
osmotic force نیروی راند
repulsion force نیروی دافعه
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
To use force(violence) اعمال زور کردن
force one's hand <idiom> مجبورکردن شخص که قبل از وقت مقررکاری را انجام دهد
Police are out in force. نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
security force اداره امنیت
security force خدمتکاران گروه امنیتی
the electromagnetic force نیروی الکترومغناطیسی
The regulations in force . مقررات جاری
labour force مردمیکهتوانائیکارکردندارند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com