English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (7 milliseconds)
English Persian
dry bound macadam ماکادام خشک لرزشی
Search result with all words
cement bound macadam ماکادام ملاتی
cement bound macadam ماکادام سیمانی
Other Matches
macadam سنگ فرش
macadam سنگ فرش کردن خیابان
macadam ماکادام
macadam سنگفرش
macadam قلوه سنگ
bitumen macadam مواد اغشته شده قیری ماکادام قیری
bitumen macadam ماکادام اسفالتی
bitumen macadam ماکادام سیاه
grouted macadam ماکادام نفوذی
grouted macadam ماکادام ملاتی
waterbound macadam ماکادام ابی
pitch macadam سنگریزه قیر
tar macadam پوشش قیر و شن
bitumen macadam سنگریزی همراه با قیر
macadam blinding خورده سنگ بخورد راه دادن
penetration macadam اسفالت ماکادام نفوذی
macadam spreader ماکادام پخش کن
tar macadam ماکادام قطرانی
tar macadam مواد اغشته شده قطرانی
tar macadam اسفالت ریگ و قیر
bound up مقید
bound up جزء لایتجزی
bound to go موفف به رفتن
bound up مجبور
bound : اماده رفتن
to be bound over ملتزم شدن
i/o bound محدود به ورودی خروجی
to come at a bound <idiom> خیز برداشتن
out bound رهسپار دریا
out bound عازم بیرون رفتن از بندر
bound over ملتزم
to be bound over التزام دادن
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bound خیز
bound خیز به خیز رفتن
bound موفف کران
bound مقید
bound موجود
bound جست وخیز
bound محدودکردن
bound تعیین کردن
bound عازم رفتن مهیا
bound هم مرز بودن مجاوربودن
bound مشرف بودن
bound جهیدن
bound ملتزم شده
bound موفف
bound :حد
He is bound to come. احتمال زیادی دارد که بیاید
bound انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
bound مرز محدود
bound سرحد
being bound over التزام
bound ملزم
rock bound خاره بست
spell bound افسون شده
earth-bound خاکی
process bound برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
processor bound اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
rock bound دیریاب
rock bound محاط بصخره
rock bound سنگ بست
rock bound دشوار
snow bound دچار برف
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
duty-bound حینانجام وفیفه
homeward-bound درراهخانه
pot-bound گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
earth-bound در خاک
earth-bound دنیوی
earth-bound زمینی
wind bound دچار باد مخالف
stimulus bound محرک- وابسته
weather bound ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
upper bound کران بالا
earth-bound عازم کرهی زمین
tape bound با تنگنای نواری
subscript bound کران زیرنویس
storm bound گرفتاریادچارطوفان
spell bound فریفته
spell bound طلسم کرده طلسم شده
bound book کتابپربرگ
outward bound عازم بیرون روانه بیرون
bound barrel لوله تاب خورده
ice bound احاطه شده از یخ
iam bound to do that من موفف به انجام ان کارهستم
hide bound کوتاه فکر
hide bound خشکیده متعصب
hide bound پوست بتن چسبیده
half bound درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
egg bound صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
compute bound کران محاسباتی
compute bound باتنگنای محاسباتی
compute bound محدودیت محاسباتی
compute bound با تنگنای محاسباتی
bound in boards با مقوا جلد شده
bound for home اماده رفتن به کشور میهن
bound electron الکترون بسته
bound charge بار بسته
bound barrel لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
ice bound یخ بسته
input bound وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
input bound کران ورودی
out of bound play به جریان انداختن بازی
ocean bound عازم دریا یااقیانوس
output bound کران خروجی
ocean bound رهشپار دریا
muscle bound سفت
muscle bound دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
lower bound کران پایین
it is bound to nappen مقدراست اتفاق بیافتد
iron bound سفت
iron bound سخت
iron bound ناهموار
iron bound دورتا دورخاره دار
iron bound با اهن بسته
outward bound بیرون رو
output bound وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
I feel morally bound to … از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
hom ward bound اماده رفتن به کشور میهن
culture bound tests ازمونهای فرهنگ- بسته
internal bound block قرقره مغز فلز
input output bound شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable. بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
math. least upper bound [lub, LUB] سوپریمم [ریاضی]
greatest lower bound [glb, GLB] بزرگترین کران بالا [ریاضی]
least upper bound [lub, LUB] کوچک ترین کران بالا [ریاضی]
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com