English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English Persian
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
Other Matches
buck گوزن نر
buck قوز کردن
buck دولادولا رفتن سواره نظام
buck دروکردن
buck up شجاع شدن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
to buck up جنبیدن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
buck جفتک انداختن
buck جفتک
buck جنس نر اهو وحیوانات دیگر
buck قوچ
buck دلار
buck بالا پریدن وقوز کردن
buck ازروی خرک پریدن
buck مخالفت کردن با
cross buck حمله دو مهاجم بصورت متقاطع
buck wheat گندم سیاه
buck wheat دیلار
buck fever هیجان شکارچی تازه کار درمقابل شکار
buck fever هیجان شکارچی تازه کار دردیدن شکار و خطا رفتن تیر
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
buck passer شخصی که مسئولیت خود را بدیگران محول میکند
to buck the trend <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
buck-toothed کسیکهدندانهایبزرگوروبهبیروندارد
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
buck passer لاابالی
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast by نزدیک
to fast off باگره محکم کردن
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
to keep a fast روزه داشتن
fast فورا
fast تندرو
fast روزه گرفتن
fast روزه
fast سریع السیر
fast سفت
fast پایدار باوفا
fast رنگ نرو
fast جلد وچابک
fast تند
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast کیلو baud میدهد
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast سطح لغزنده یا سفت
to sleep fast رفتن
to sleep fast خواب خوش
to observe a fast روزه داشتن
to observe a fast روزه گرفتن
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
to make fast محکم کردن
to make fast بستن
to live fast ولخرجی کردن
to live fast خوش گذرانی کردن
to lay fast نگاه داشتن
to hold fast نگاهداشتن
to stand fast محکم ایستادن
to stand fast ثابت بودن
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
He is fast asleep. خواب خواب است
It was raining fast. باران تندی می آمد
colour fast دارایرنگثابت
fast forward جلوبر
fast food تند خوراک تندکار
water fast پارچه شورنرو
water fast رنگ نرو
to walk fast تندراه رفتن
to take fast hold of گرفتن
to take fast hold of سفت
fast-forward جلو زدن فیلم
to hold fast محکم
hard and fast لازم الاجراء
fast day روز روزه
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
fast break ضدحمله
fast break حمله سریع به دروازه
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast and loose نااستوار
fast access با دستیابی سریع
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
hard and fast سخت ومحکم
fast handed خسیس
fast handed خشک دست
hard and fast ثابت
fast neutron نوترون سریع
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
to break ones fast روزه
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast افطارکردن
to break one's fast افطار کردن
stern fast طناب پاشنه قایق
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast متوقف شدن
make fast مهار
to break ones fast خوردن
fast shuttle نقل و انتقال سریع
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
Making fast progress. سریع ترقی کردن
fast-forward button دکمهجلوبر
hard and fast rule قانون خشک و سخت
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
fast moving depression کمفشاری تند
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
lay fast by the heels تعقیب کردن
fast moving depression کمفشاری سریع
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
pleasant hours fly fast. <proverb> عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Bad news travels fast . <proverb> خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
Pleasant hours fly fast. <proverb> لحظات خوش زود می گذرد.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com