Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
fast moving depression
کمفشاری تند
fast moving depression
کمفشاری سریع
Other Matches
slow moving depression
کمفشاری کند
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
depression
کم فشارگاه
depression
فروبار گودشدگی
depression
فرو رفتگی موضعی
depression
چاله
depression
گودی
depression
کساد
depression
بحران اقتصادی
depression
کسادی بازار تجاری واقتصادی افسردگی روانی
depression
گود شدگی
depression
تورفتگی
depression
کم شدگی
depression
پایین دادن
depression
تنزل ناصافی
depression
رکود اقتصادی
depression
تو رفتگی
depression
گود شدگی فرودافت
depression
کسادی
depression
تنزل افسردگی
depression
افسردگی
depression
رکود
depression
پریشانی
in a state of depression
افسرده
in a state of depression
در حالت افسردگی
great depression
بحران بزرگ
great depression
رکود بزرگ
termial depression
افسردگی پایانی
economic depression
بحران اقتصادی
agitated depression
افسردگی تهییجی
anaclitic depression
افسردگی انگل واره
angle of depression
میدان حرکت لوله توپ در زیرافق زاویه حرکت زیر افق لوله
business depression
کسادی کار کسادی سوداگری
business depression
بحران کسب و کار
major depression
افسردگی عمده
endogenous depression
افسردگی درون زاد
neurotic depression
افسردگی روان رنجوری افسردگی نوروتیک
postpartum depression
افسردگی پس زایمانی
masked depression
افسردگی پوشیده
reactive depression
افسردگی واکنشی
freezing point depression
نزول نقطه انجماد
Keep moving!
بجلو برو
[بروید]
!
moving
متحرک
Keep moving!
ادامه بده
[بدهید ]
به راه!
moving
موثر
moving staircase
پله برقی
moving screen
گشتی ممانعتی
moving pivot
نفر لولای گردش ستون چرخش لولایی حرکت یک ستون
moving magnet
اهنربای گردان
moving staircase
پله برقی
moving stairway
پله برقی
moving staircase
پلکان متحرک
a boy is moving in with us very soon
ؤ ذخغ هس پخرهدل هد صهفا عس رثقغ سخخد
moving screen
پوشش ممانعتی
moving staircase
بالارو
moving traffic
ترافیک در حال حرکت
non moving water
اب راکد
moving staircase
پله روان
moving stairs
{pl}
پلکان های خودرو
slow moving
کالاهایی که فروختن انها مدت زیادی طول میکشد
slow moving
دارای حرکت کند
moving stairway
پلکان متحرک
moving staircase
پلکان خودرو
moving staircases
پلکان های خودرو
moving stairways
پلکان های خودرو
moving staircases
پله های رونده
moving stairways
پله های رونده
moving stairs
{pl}
پله های رونده
moving stairways
پله های متحرک
moving stairs
{pl}
پله های متحرک
moving staircases
پله های روان
moving stairways
پله های روان
moving stairs
{pl}
پله های روان
moving staircases
بالارو ها
moving stairways
بالارو ها
moving stairs
{pl}
بالارو ها
moving power
نیروی جابجا کننده
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
moving stairs
{pl}
پلکان های متحرک
moving stairways
پلکان های متحرک
moving staircases
پلکان های متحرک
moving stairway
پلکان خودرو
moving staircase
پله رونده
moving stairway
پله رونده
moving staircase
پله متحرک
moving staircases
پله های متحرک
moving stairway
پله متحرک
moving staircase
پله روان
moving stairway
پله روان
moving staircase
بالارو
moving stairway
بالارو
moving staircases
پله های برقی
moving stairways
پله های برقی
moving stairs
{pl}
پله های برقی
moving loads
بارهای متحرک
moving coil
قاب گردان
moving picture
سینما
moving pictures
تصویرهای متخرک تصویرهای جنبنده
moving pictures
سینما
earth moving
جابجاکردن خاک
moving machine
ماشین چمن زنی
earth moving
حمل خاک
earth moving
خاکبری
moving picture
فیلم سینما
moving head
با نوک متحرک
moving average
میانگین غلتان
moving average
میانگین متحرک
moving havens
مناطق ازاد از نظر حرکت زیردریاییها مناطق امن حرکت دریایی
moving magnet galvanometer
گالوانومتر اهنربای گردان
moving magnet instrument
دستگاه اندازه گیری اهنربای گردان
We've given notice that we're moving out of the apartment.
ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
moving coil meter
سنجه با پیچک متحرک
moving iron instrument
دستگاه اندازه گیری اهن گردان دستگاه اندازه گیری اهن نرم گردان
moving coil instrument
دستگاه اندازه گیری قاب گردان
moving coil galvanometer
گالوانومتر قاب یا پیچک گردان
fast
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
کیلو baud میدهد
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast by
نزدیک
fast
سطح لغزنده یا سفت
fast
فورا
fast
روزه گرفتن
fast
تند
fast
تندرو
to fast off
باگره محکم کردن
fast
سریع السیر
fast
جلد وچابک
to keep a fast
روزه داشتن
fast
رنگ نرو
fast
پایدار باوفا
fast
سفت
fast
روزه
moving coil measuring mechanism
مکانیزم سنجش قاب گردان
A shocking tale . A moving story .
داستانی تکان دهنده
fast cruise
ازمایش حرکت سریع ناو
fast day
روز روزه
fast neutron
نوترون سریع
fast pill
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast shuttle
نقل و انتقال سریع
fast-forward
جلو زدن فیلم
fast shuttle
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
hard and fast
سخت ومحکم
fast handed
خشک دست
fast cruise
ازمایش سریع ناو در بندر
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
acid fast
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast handed
خسیس
hard and fast
ثابت
hard and fast
لازم الاجراء
fast access
با دستیابی سریع
fast and loose
نااستوار
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast bowler
توپ انداز پرتاب سریع
fast break
ضدحمله
make fast
مهار
stern fast
طناب پاشنه قایق
fast break
حمله سریع به دروازه
to sleep fast
خواب خوش
to break one's fast
افطار کردن
colour fast
دارایرنگثابت
to sleep fast
رفتن
to break ones fast
افطارکردن
fast forward
جلوبر
to make fast
بستن
to stand fast
محکم ایستادن
fast food
تند خوراک تندکار
to break ones fast
ناشتایی خوردن
water fast
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast
رنگ نرو
to walk fast
تندراه رفتن
to take fast hold of
گرفتن
water fast
پارچه شورنرو
stand fast
متوقف شدن
It was raining fast.
باران تندی می آمد
to hold fast
نگاهداشتن
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
to lay fast
نگاه داشتن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to live fast
ولخرجی کردن
to observe a fast
روزه گرفتن
to hold fast
محکم
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
to stand fast
ثابت بودن
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
to make fast
محکم کردن
to observe a fast
روزه داشتن
He is fast asleep.
خواب خواب است
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
to break ones fast
خوردن
to break ones fast
روزه
to take fast hold of
سفت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com