Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
field of consciousness
میدان هشیاری
Other Matches
consciousness
هشیاری
consciousness
حس اگاهی
consciousness
خبر
consciousness
هوشیاری
consciousness
اگاهی
self consciousness
کمرویی
consciousness
اطلاع
self consciousness
خوداگاهی
consciousness
آگاهی
To regain consciousness. to come to.
امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
to regain consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to recover consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
class-consciousness
دارای حساسیت وتعصب نسبت بطبقه اجتماعی خود
stream of consciousness
تسلسل روانی
stream of consciousness
سیلان ذهن
span of consciousness
فراخنای هشیاری
social consciousness
هشیاری اجتماعی
ego consciousness
خوداگاهی
clouding of consciousness
تیرگی شعور
class consciousness
شعور طبقهای
class consciousness
اگاهی طبقهای
marginal consciousness
هشیاری مرزی
group consciousness
اگاهی گروهی
stream of consciousness
جریان فکر
conscience
[archaic for: consciousness]
آگاهی
conscience
[archaic for: consciousness]
حس اگاهی
conscience
[archaic for: consciousness]
هوشیاری
conscience
[archaic for: consciousness]
اطلاع
conscience
[archaic for: consciousness]
هشیاری
to keep the field
جنگ یاعملیات جنگی را ادامه دادن
field name
نام فیلد
right field
سمتراستزمین
zero field
بی حوزه
To take field against somebody .
بر علیه کسی وارد شدن
zero field
میدان صفر
well field
حوزه تغذیه کننده چاه
to take the field
جنگ اغازکردن
field
رشته
[دانشی]
field
شاخه
[دانشی]
field
نوشتن داده روی PROM
to keep the field
درجای خودثابت ماندن
field
میدان
zero field
بی میدان
field
دایره
field
فرودگاه
field
زمین بازی
field
توپگیر کریکت تمام توپگیران کریکت
field
جای گرفتن توپگیران در زمین کریکت هر کدام از دایرههای هدف
field
شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو
field
زمینه رزمی صحرایی
field
حوزه
field
دشت
field
میدان رزم صحرا
field
رشته
field
بمیدان یا صحرا رفتن
field
پایکار
field
دشت کشتزار
field
کارگاه
field
صحرا
field
میدان دید
field
زمین
field
میدانه
field
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
field
مشابه 4036
field
روش ساخت صفحه نمایش نازک و مسط ح برای کامپیوترهای متحرک به طوری که در هر پیکسل یک صفحه تصویر بسیار ریز CRT قرار دارد
field
بخشی از دستور کاپیوتری که حاوی محل داده است
field
بخشی از دستور کامپیوتری که حاوی محل داده است
field
بخشی از رکورد کاپیوتری که حاوی محل داده است
field
تعداد حروف که در یک فیلد میتواند باشد
field
بخشی از ستون کارت برای یک نوع داده یا رکورد
field
محصول آزمایش شده خارج شرکت یا آزمایشگاه تحقیقات در وضعیت واقعی
field
فضای ذخیره سازی یا نمایش که توسط کاربر قابل تغییر نیست
field
خارج اداره یا کارخانه
field
محل توزیع نیرو و انرژی مغناطیسی یا الکتریکی
field
مهندسی که در یک شرکت کار نمیکند , و در بین مشتریان است و بهبود کامپیوتر آنها را بررسی میکند
field
کدی که نشان دهنده خاتمه یک موضوع و شروع بعدی است
field
فیلد
field stockade
ذخایر صحرایی
field stockade
کالاهای انبار شده در صحرا یا میدان جنگ
field theory
نظریه اساسی میدان
field storage
انبار کردن کالا در صحرا انبار مهمات در فضای باز کوپه مهمات روباز
field strcture
ساخت میدانی
field splice
وصله کارگاهی
field theory
تئوری میدان ها
field strength
شدت میدان
field template
الگوی فیلد
field template
قالب فیلد
field survey
نقشه برداری زمینی
field theory
نظریه میدانی
field study
بررسی میدانی
field trial
مسابقه تازیهای شکاری
field trip
گردش علمی
field work
کار در صحرا
grain field
گندم زار
grain field
کشتزار
field work
استحکامات صحرایی استحکامات
gold field
ناحیه زرخیز
field work
کار صحرایی
field worker
پژوهشگر میدانی
free field
حوزه ازاد
fixed field
میدان ثابت
flying field
میدان فرودگاه
field work
پژوهش میدانی
field wire
سیم جنگی
field type
از نوع جنگی
field type
نوع رزمی
force field
میدان نیرو
field work
کار میدانهای
field upgradable
سخت افزار قابل توسعه درمحل
field vector
بردار میدان
field voltage
ولتاژ میدان
field winding
سیم پیچ اهنربایی
field winding
سیم پیچی میدان
field wire
سیم صحرایی
free field
میدان عمل ازاد
field shop
تعمیرگاه صحرایی
field of play
زمین بازی
field officer
افسر رسته رزمی
field operating
عمل کننده در صحرا
field order
دستورالعمل رزمی
field order
دستورعملیاتی دستور رزمی
field pea
نخود سبز فرنگی
field piece
توپ صحرائی
field player
بازیگران جز دروازه بان بازیگر ثابت
field point
سر تیر بسیار نازک
field privilege
امتیاز فیلد
field officer
افسر رزمی
field officer
افسر عملیات صحرایی
field of play
پیست شمشیربازی
field of regard
میدان دید
visual field
میدان دید
field of view
میدان دید
field of view
منظره
field of view
حدود دید یک دوربین شبیه سازی شده
field of vision
میدان بینایی
field of vision
میدان دید
field radio
بی سیم صحرایی
field radio
رادیوی قابل حمل صحرایی
field rheostat
رگولاتورمیدان
field round
یک دور تیراندازی صحرایی
field roving course
مسابقه تیراندازی جنگلی
field separator
جدا ساز میدان
field service
خدمات پایکار
field service
تعمیر در محل
field service
خدمات رزمی
field service
پشتیبانی سرویس رزمی
field services
قسمتهای پشتیبانی رزمی یکانهای رزمی
field rheostat
تنظیم کننده میدان
field rheostat
رئوستای میدان
field range
میدان تیر رزمی
field range
میدان تیرجنگی
field operating
فعال درصحرا رده صحرایی
field ration
جیره صحرایی
field pole
قطب میدان
field ration
جیره رزمی
field rectifier
یکسوساز میدان
field regulator
نافم میدان
field regulator
تنظیم کننده میدان
field shop
کارگاه صحرایی
rotary field
میدان دوار
sort field
فیلد مرتب سازی
stray field
میدان هرز
tension field
میدان کششی
track and field
وابسته به مسابقات دوصحرایی یا میدانی
track and field
ه
track and field
چکش
track and field
دیسک و غیره
track and field
دو و میدانی
two phase field
میدان دو فاز
sort field
میدان مرتب سازی
sort field
میدان جور کردن
rotating field
میدان گردان
rugby field
زمین بازی رگبی
self consistent field
میدان خود سازگار
sensory field
میدان حسی
series field
میدان زنجیری
shunt field
میدان شنتی
signed field
میدان علامت دار
solenoidal field
میدان سولنئیدی
sort field
فیلدی در فایل ذخیره شده برای مرتب سازی فایل
uniform field
میدان یکنواخت
unprotected field
میدان حفافت نشده
out in left field
<idiom>
از جواب صحیح دورشدن
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
scalar field
میدان نرده ای
[ریاضی]
[فیزیک]
tensor field
میدان تانسوری
[ریاضی]
field tensor
میدان تانسوری
[فیزیک]
vector field
میدان برداری
[ریاضی]
[فیزیک]
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
To enter the field .
وارد معرکه شدن
vector field
میدان برداری
field hospital
بیمارستان صحرایی
field hospitals
بیمارستان صحرایی
centre field
مرکززمین
jack field
فضایجک
leach field
زمینسطح
left field
سمتچپزمین
field sports
زمینورزش
That is my line ( field ) .
خودم این کاره هستم
gravitational field
میدان گرانش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com