Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (10 milliseconds)
English
Persian
flag officer
افسر دریایی
flag officer
دریاسالار دریادار
flag officer
دریابان
flag officer
افسر پرچم
flag officer
افسر پرچمدار تیمسار فرماندهی ناو
flag officer
امیر
flag officer
تیمسار
Other Matches
flag
فرآیند یا وضعیت یا موقعیتی که یک پرچم را تنظیم میکند
flag
ثباتی که حاوی بیتهای پرچم و وضعیت CPU است
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag
نشانهای که محتوای ثبات یا نتیجه صفر است
flag
ترتیب کد که به گیرنده اطلاع میدهد که حروف بعدی بیان کننده عملیات کنترلی است
flag
یک بیت در یک کلمه که برای پرچم یک عمل مشخص به کار می رود
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
zero flag
پرچم صفر
flag
جاده سنگ فرش
flag
ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flag
پرچم ساعت شطرنج
flag
باپرچم علامت دادن
flag
پرچم
flag
بیرق
flag
علم
flag
دم انبوه وپشمالوی سگ
flag
زنبق
flag
برگ شمشیری
flag
سنگ فرش
flag
سنگفرش کردن پایین افتادن
flag
سست شدن
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flag
پرچم دار کردن پرچم زدن به
flag
پرچم مخابره
flag
تخته سنگ
flag
پرچم افراشتن افراشتن
flag
پژمرده کردن
flag
ازپا افتادن
flag secretary
منشی تیمسار
flag semaphore
سیستم مخابره با پرچم سیستم علایم پرچم
flag ship
کشتی پیشرو
flag ship
ناوسرفرماندهی کشتی حامل دریادار
flag pole
میله پرچم
flag ship
ناو سر فرماندهی
flag station
جایی که قطاربادیدن پرچم ویژه نگاه میدارندوایستگاه دائمی نیست
flag wagging
اشاره باپرچم
beach flag
پرچم مشخصه ساحلی
beach flag
پرچم شاخص اسکله
black flag
پرچم دزدان دریایی
black flag
پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
flag stop
توقف
flag stop
ایست
caution flag
پرچم اعلام خطر
checkered flag
پرچم شطرنجی سفید و سیاه پایان مسابقه اتومبیلرانی
flag stones
تخته سنگهایی که برای سنگ فرش بکار میرود
flag rank
افسر بالاتر از سروان افسر ارشد
control flag
پرچم کنترل فرامین
control flag
پرچم نشان دهنده دستورات
diver's flag
پرچم قرمز با نوار سفید روی قایق برای هشدار به قایقرانان تا از منطقه غواصی دور شوند
flag feather
شاه پر
flag discrimination
مخالفت یک کشور با حمل کالاهای خود توسط کشتیهای غیر
flag captain
فرمانده ناو سرفرماندهی
flag byte
لقمه پرچم
flag bridge
پل پرچم
flag bridge
پل تیمساران
flag boat
کرجی نشان دار
flag boat
کرجی پرچم دار
flag football
نوعی فوتبال با 6 تا 9 نفر درهر تیم
flag git
ذره پرچم
control flag
پرچم کنترل
corner flag
پرچم کرنر
flag lieutenant
اجودان
flag lieutenant
اجودان تیمسار
flag hoist
بالا بردن پرچم
flag hoist
مخابره با پرچم
flag guard
نگهبان پرچم
device flag
پرچم دستگاه
flag guard
گارد پرچم
flag bag
کیف پرچم
alphabetical flag
پرچم الفبا
square flag
پرچممربع
flag-waving
اهتزاز پرچم
yellow flag
پرچم زرد بمعنای خطر درجلو
white flag
پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
white flag
پرچم سفید
flag days
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
trade follows the flag
تجارت کشورهای مشترک المنافع با انگلستان
sword flag
زنبق زرد
sweet flag
اگیرترکی
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
flag-waving
میهن پرستی بحد افراط وجنون
flag waving
اهتزاز پرچم
flag waving
میهن پرستی بحد افراط وجنون
rectangular flag
پرچممستطیلی
parts of a flag
اجزایپرچم
flag with Schwenkel
پرچمبادنباله
flag of convenience
کشتی با پرچم غیر
flag of convenience
پرچم اسایش
flag shapes
اشکالپرچم
flag day
هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
flag day
روز پرچم
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
signal flag
پرچم مخابراتی
interment flag
پرچم احترام شهدا
house flag
پرچم شرکت
guide flag
پرچم هادی
guide flag
پرچم راهنما
green flag
پرچم ازاد بودن مسیر مسابقه اتومبیلرانی
garrison flag
پرچم پادگانی
flag waver
مضطرب سازنده تولیدکننده هیجان عمومی
flag waver
اشوب کن
flag wagging
پرچم جنبانی
numeral flag
پرچم شمارهای
linesman flag
پرچم خط نگهدار
national flag
پرچم ملی
red flag
پرچم قرمز اتومبیل رانی
sign flag
پرچم علامت
post flag
پرچم پادگانی
post flag
پرچم میدان صبحگاه
protest flag
پرچم قرمز کوچک بعلامت اعتراض راننده قایق
royal flag
پرچم سلطنتی
range flag
پرچم میدان تیر
centre flag
پرچموسطی
alphabet code flag
پرده مخابره حروف یا اعداد
overflow flag bit
بیت پرچم سرریز
officer
کارمند دولت
officer
امین صلح
officer
متصدی ضابط عدلیه
officer
عضو هیات رئیسه
officer
مامور
officer
صاحب منصب
officer
مامور متصدی
officer
فرمان دادن
officer
افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer
افسر
officer
مامور کارمند اداری
A white flag is a sign ( token ) of surrender.
پرچم سفید علامت تسلیم است
peace officer
امین صلح
officer of the watch
افسر نگهبان
officer of the guard
افسر گارد احترام
releasing officer
افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
relieving officer
مامور اعانه فقرا
reserve officer
افسر وفیفه
reserve officer
افسر احتیاط
officer on duty
افسر مداومت کار
officer of the deck
افسر نگهبان عرشه ناو
safety officer
افسر تامین یکان
watch officer
افسر نگهبان
officer of the day
افسر نگهبان
officer on duty
افسرنگهبان ستاد
range officer
افسرتیر
personnel officer
افسر اجودانی
peace officer
ضابط صلحیه
personnel officer
افسر پرسنل
personnel officer
افسر رکن یکم
commanding officer
افسر فرمانده
pilot officer
ستوان دوم هوایی
officer's mess
سالن غذاخوری افسران
property officer
افسر اموال
property officer
افسر ذیحساب اموال
officer's mess
نهارخوری افسران
purchasing officer
مامور خرید
purchasing officer
مسئول خرید
officer on duty
افسر مسئول
range officer
افسر مسئول میدان تیر
senior officer
افسر ارشد
service officer
افسر ارشد نگهبان
police officer
مامور پلیس
returning officer
سرپرست انتخابات برزن
disbursing officer
افسر عامل
first officer's seat
صندلیخلباناول
commissioned officer
افسر
non-commissioned officer
درجه دار
non commissioned officer
درجه دار
warrant officer
افسریار
warrant officer
ناوبانیار ستوانیار
press officer
سخنگوییکارگانیاموسسه
regular officer
افسر کادر
undercover officer
کارآگاه مخففی
undercover officer
مامورتحقیق مخففی
warrant officer
افسر یار
probation officer
ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
police officer
پاسبان
police officer
افسر شهربانی
police officer
افسر پلیس
surveying officer
افسر بررسی کننده
spial officer
افسر عملیات جاسوسی
spial officer
افسرتجسس و اطلاعات
staff officer
افسر ستاد
subassembly officer
افسر جزء
supplies officer
مسئول مواد
supply officer
افسر تدارکات
surveying officer
افسر تحقیق
to salute an officer
افسری را سلام دادن
petty officer
ناو استوار دوم
petty officer
معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
petty officer
مهناوی
petty officer
درجه دار
commissioned officer
افسرشاغل
commissioned officer
افسر کادر
probation officer
مامور نافر
embarkation officer
افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
control officer
افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
contracting officer
افسرپیمان
contracting officer
افسر متصدی پیمان
consular officer
مامور کنسولی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com